حدود 40 نفر بودیم که با شروع جنگ از طرف سپاه به ارتش رفتیم و در آنجا آموزش دیدیم. حدود دو ماه از شروع جنگ گذشته بود که من به همراه چهار نفر دیگر از سپاه منطقۀ 3 مازندران برای آموزش اطلاعاتعملیات به گلف رفتیم. بعد از آن فقط من ماندم و مابقی با توجیه و بهانه، بازگشتند. حسن باقری را در همانجا دیدم. حدود 25 روز بههمراه مهدی صابونی در خدمت او بودم و با هم در یک اتاق زندگی کردیم. من و آقا مهدی مجموعه اخبار و اطلاعاتی را که از محورهای مختلف خوزستان به ستاد گلف میرسید جمعبندی و تایپ میکردیم تا آن را برای ستاد مرکز ارسال کنیم. سپس به جبهۀ شوش منتقل شدم. حدود 40 روز هم در آنجا مشغول خدمت بودم.
اواخر فروردین سال 60، میخواستیم عملیاتی در منطقة شوش انجام بدهیم. امکانات سپاه بسیار محدود بود و ارتش نیز همکاری نمیکرد. ما احتیاج داشتیم که در بعضی از دهانههای ورودی محور، موشک تاو به کار بگیریم تا شیار را بپوشانیم. چون بیشترین ضربه را از آنجا میخوردیم. با فرماندۀ گروهانی که پشت سر ما بود هماهنگ کردیم. ارتش نقش پشتیبان را داشت و در آن مقطع پشتیبان ما لشکر 21 حمزه بود. ما از آنها چند قبضه موشک تاو خواستیم. فرماندة لشکر گفته بود که ما دستور اکید از شخص آقای بنیصدر داریم که هیچ امکاناتی در اختیار سپاه نگذاریم. در نهایت فرماندۀ گروهان یک قبضه موشک تاو بههمراه موشکانداز به ما داد و در شیار گذاشتیم. دو تا بسیجی خبره هم در آن نقطه مستقر شدند. مطمئن بودیم اگر تانکها به طرف ما حمله کنند، این نفرات جلوی آنها میایستند و با موشک میزنند. 48 ساعت قبل از شروع عملیات، پیش حسن رفتم و شناسایی منطقه را برایش توضیح دادم. فردای همان روز به منطقه آمد و با هم به محور رفتیم. در آنجا مجدداً همه گزارشات را برایش توضیح دادم. او هم با دقت گوش میداد و توصیههایی کرد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد