با شروع جنگ، بهعنوان یک رزمنده در جبهه حضور یافتم. نمیدانستم که واحدی به نام اطلاعاتعملیات وجود دارد. حسن باقری در جبهههای مختلف و با تحقیق از افراد و فرماندهان بهدنبال فرد مناسب برای مسؤولیت اطلاعاتعملیات بود. بعد از پرسوجو در جبهۀ آبادان به سراغ من آمد، سؤالاتی پرسید و پاسخهایی شنید. درنهایت مرا مناسب تشخیص داد و در همانجا به صورت مختصر و مفید نسبت به کار، توجیه شدم. فرصتی برای آموزش کامل نبود. ایشان تعدادی نیرو به من داد؛ از جمله محمد باقری که ایشان را بهعنوان محمد افشردی و پسرخالۀ حسن باقری، میشناختم. محمدحسین نامدارمحمدی و هاشم پوریزدانپرست و چند نفر دیگر را نیز معرفی کرد و هستۀ اولیه اطلاعاتعملیات آبادان شکل گرفت. مدتی بعد، نیروهای بومی آبادان مثل جمشید تخمافشان، شهید حسین امامی، جمشید ثقفی و حمید صمیمیرا نیز خودم انتخاب و جایگزین نیروهای غیربومی کردم. آشنایی من با حسن باقری از اینجا شروع شد و تا زمان شهادتش ادامه داشت.
حسن باقری یک مدیر شجاع بود. با ما به خط میآمد و جاهایی را که شناسایی میکردیم، از نزدیک میدید. روزی با حسن باقری و مهدی زینالدین در سنگر نشسته بودیم. آن دو به هم نگاه میکردند و میخندیدند. بعد، خاطرهای مربوط به شناسایی پشت کرخه را برای من تعریف کردند. حسن گفت: "با مهدی برای شناسایی به پشت کرخه رفته بودیم و اشتباهی سر از نیروهای عراقی در آوردیم. آنها مشغول صحبت بودند، ما هم خیلی آرام، مدتی حرفهایشان را گوش کردیم و از همان راه برگشتیم."
حسن نظم و انضباط خاصی در کارش داشت، هر هفته مسؤولین اطلاعات سپاه را به گلف دعوت میکرد و آخرین اطلاعات تبادل میشد. در نتیجه، همیشه به کار مسلط بود. نظرات ایشان کارشناسانه و با واقعیت جبهه تطبیق داشت. ما نیز با وجود اینکه رفتوآمدمان خیلی سخت بود، هر هفته بهطور منظم در جلسات گلف شرکت میکردیم. بعضی روزها با هلیکوپتر به ماهشهر و از آنجا به گلف و بعضی روزها هم که امکانش نبود، با لنج از بهمنشیر به بندر امام و از آنجا به اهواز میرفتیم. احمد فروزنده از جبهة خرمشهر، مهدی زینالدین از سوسنگرد، حشمت حسنزاده از شوش، علی صولتی از کرخه، سایر مسؤولین از جبهههای مختلف و حمید معینیان که مسؤول اطلاعات جبهۀ اهواز بود، دور هم جمع میشدیم. هر کس آخرین گزارش مربوط به جبهه خود را میداد و در جریان آخرین خبرهای مربوط به سایر جبههها قرار میگرفت. همۀ ما زیر مجموعۀ حسن باقری بودیم. ایشان همۀ جزییات، از جمله ترتیب نیروها را برای ما بهطور کامل شرح میداد و توصیههای لازم را میکرد. در حالیکه در کار جدی بود و رُس همه را میکشید، بعد از پایان کار، با روحیۀ شاد و شوخطبعیاش همۀ ما را سرحال میآورد. موقع ناهار، همگی با هم شوخی میکردیم، به سروکلۀ هم میزدیم و همدیگر را اذیت میکردیم. خود حسن باقری پای این شوخیها بود. با آن موقعیت و مقام، یک سر سوزن تکبر نداشت. آدم احساس میکرد که دارد با دوست یا برادرش صحبت میکند. پا به پای بچهها زحمت میکشید و تلاش میکرد، نه خواب داشت، نه استراحت.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد