سیداحمد تقدمی[1]:
میدانستم که در روزنامة جمهوری اسلامی خبرنگار است. یکسالی از جنگ گذشته بود. یکی دو بار دوستانش از جبهه به خانهشان آمده بودند و او را آقای باقری یا حاجحسن صدا میکردند. برای من سؤال بود که اگر میخواهند اسمش را کوتاهتر کنند نهایتاً باید حسین بگویند، نه حسن. یک بار خبر دادند که از جنوب آمده. رفتیم خانهشان. پدرش حاج مجیدآقا گفت: «غلامحسین تصادف کرده، رفته بیمارستان، الان میآید.»
در همین حین، دیدیم که با سر و صورت باندپیچی شده آمد. گفتم: «پسر داری چهکار میکنی، تو تا بهحال ماشین چپ نکرده بودی.»
با ای
سیدسعد حسینی[1]:
در شروع جنگ، حسن باقری بههمراه محسن رضایی به سپاه اهواز که در فلکۀ چهارشیر بود، آمدند. ما در خانهای در همان حوالی کارهای مربوط به جنگ را انجام میدادیم. حسن از همکارانم پرسید: «چه کسی اطلاعاتی از مرزها و روستاهای منطقه میداند؟»
بچهها مرا به اسم سید فارِس صدا میزدند. به او گفتند: «سید فارس میداند.»
من برایشان مناطق و نقاط مرزی را بهطور کامل توضیح دادم. وقتی توضیحاتم بهاتمام رسید، حسن باقری به رضا رضوی مسئول اطلاعات و تحقیقات اهواز گفت: «چون ما میخواهیم واحد اطلاعاتعملیات راه بیندازیم، سید فارس را میخواهیم.&
ابوالفضل حسنبیگی:[1]
یک هفته بعد از حملۀ عراق و شروع جنگ [شهریور 1359] برای کمک به رزمندگان راهی جنوب کشور شدیم. وقتی به اهواز رسیدیم یک نفر مشخصات ما و تجربه کاریمان را نوشت. بعد از بررسی به ما گفتند که برای راهسازی به تپههای اللهاکبر بروید. پادگان حمیدیه را نیز بهعنوان عقبه برای ما انتخاب کردند و مستقر شدیم. در روزهای اول جنگ یکی از وظایفی که برای جهاد سازندگی در نظر گرفته شد این بود که به روستاییانی که در تیررس عراقیها بودند کمک کنیم تا از روستا خارج شوند. مردم را به همراه وسایل و احشامشان سوار کمپرسی میکردیم و به نقاط امن میرساندیم. بعضی از روستاها آب نداشتند و با تانکرهای&zwn