ابوالقاسم عسگری:
در سنگر ستاد فرماندهی لشکر 7 ولیعصر(عج) بودم. شنیدم یکی از فرمانده گردانهای ما میگوید: "ما در محاصرة تانکها هستیم."
اسمش یادم نیست، به زبان دزفولی صحبت میکرد؛ کلولی، خضریان و یا فضیلتپور بود.[1] در بیسیم دادوقال میکرد. رئوفی به او گفت: "صبر کن، به تو میگویم چهکار کنی."
در قرارگاه تیپ، یکی از معاودین عراقی با چند بیسیم بود که موجیابی و شنود میکرد و اطلاعات را به رئوفی میداد. آقای رئوفی او را صدا کرد و گفت که چنین داستانی داریم چهکار میتوانی برای ما بکنی؟ او شنود کرد و گفت که فرماندة این یگان عراق، فلانی است، م
احمد امیری:
عملیات ثامنالائمه در سه جبهه صورت گرفت که یکی مربوط به جبهۀ حسن باقری در دارخوین و دیگری مربوط به جبهۀ رحیم صفوی از منیخ به طرف آبادان بود. این دو جبهه باید روبهروی هم قرار میگرفتند و سپس به هم وصل میشدند. جبهۀ رشید هم بایستی به کمر نیروهای عراقی میزد تا نیروهای عراقی نتوانند به این دو جبهۀ اصلی که کنار رودخانه حرکت میکردند فشار زیادی وارد کنند. من در این عملیات، مسؤول اطلاعاتعملیات رشید بودم. در عین اینکه ما روی تیزهوشی حسن باقری در اطلاعاتعملیات حساب میکردیم، در عملیات نیز دیدیم که از همه موفقتر عمل کرد. او بعد از پیروزی در جبهۀ خودش، بهکمک نیروهای
احمد سیافزاده:
نیروهای سپاه استانها دیدند که ارتشیها در کجاها مستقر هستند، نقاط کلیدیای را که خالی بود، پر میکردند. در عرض یکیدو ماه، یعنی تا عملیات نصر، تقریباً اکثر جاها را نیروهای دیگر پر کردند. یعنی ایران یک خط 400کیلومتری مقابل اینها در پشت کارون و کرخه تشکیل داده بود. روی جادهها آتش بود ولی در خط راهآهن ما رفتوآمد جریان داشت. تا پل تلهزنگ را میزد که دیگر قطار نرود ولی بازهم قطار میرفتومیآمد. یک قطار تا پل تلهزنگ میآمد، یک قطار هم از پل تلهزنگ تا اهواز میرفت؛ مسافران پیاده میشدند و از تو
احمد غلامپور:[1]
حسن باقری برای ترجمۀ اسناد دشمن اهمیت زیادی قائل بود. آن موقع وقتی حمله میکردیم و یکسری مدارک از عراقیها میگرفتیم، اهمیت آن را نمیدانستیم و به صورت کاغذ پاره رها میشد. حسن باقری برای اولینبار مطرح کرد که اینها ارزش دارند، ما باید روی مدارک کار کنیم و مطالب زیادی از آنها استخراج کنیم. از همه میخواست اگر هنگام عملیات اسناد و مدارکی از عراقیها بهدست آوردیم اینها را مستقیماً به ستاد عملیات جنوب بفرستیم. برای ترجمة این اسناد سریع چند نفر از برادرهای عربزبان را بسیج میکرد. ایشان بخش ترجمه را هم در دل اطلاعاتعملیات به
احمد فروزنده[1]:
شهریور 1357، پس از آزادی از زندان، برای فوق دیپلم رشتۀ معلمی امتحان دادم و قبول شدم. در سال 1358 در امتحانات پایان سال شرکت کردم، شهریور مدرک گرفتم و بلافاصله اول مهر همان سال بهعنوان معلم حرفهوفن سر کلاس درس رفتم. معلمهای جوان را به حاشیۀ شهر میانداختند. مرا به منطقۀ تصفیۀ شکر اهواز فرستادند. همۀ معلمهای آنجا جوان بودند. سه ماه درس دادم. تدریسم 26 یا 28 ساعت در هفته بود. بعد از اینکه درگیریهای خرمشهر در خرداد 58 رخ داد، شهید [محمدعلی] جهانآرا از من خواست که اطلاعات سپاه خرمشهر را برعهده بگیرم و با تعدادی از بچههای اصیل خرمشهر، مثل زمانی و نعمتزادهها،