شهید

شهید باقری

شهید حسن باقری

حسن باقری

سردار

پایگاه نشر آثار,دفاع مقدس

فرمانده

اطلاعات عملیات

موسسه شهید حسن باقری

غلامحسین افشردی

یادداشت های شهید حسن باقری
نرم افزار چندرسانه ای معجزه انقلاب
مستند آخرین روزهای زمستان
کتاب روزنوشت
کتاب یادداشت ها
عملیات والفجر مقدماتی
عملیات مولای متقیان
یادگاری
  • باید به خود جرأت داد .... ... شهید حسن باقری
  • برادران علی‌الخصوص فرماندهان مسئول توجه داشته باشندکه کنترل زبان خود را در دست گیرند تا لازم نشده است مطلبی را نگ ... شهید حسن باقری
  • هرگز نباید به دشمن آسایش فکری داد تا بتواند طرح‌ریزی کند؛ باید متکی به تخریب ابتکار عمل دشمن قبل از وقوع هر حمله& ... شهید حسن باقری
  • فرماندهان با برنامه‌ریزی صحیح اوقاتی را برای سخنرانی و صحبت کردن برای نیروهای خود اختصاص بدهند تا حجت را تمام کرد ... شهید حسن باقری
  • یکی از بزرگ‌ترین اشکالات که در کار ما وجود دارد این است که فرماندهان کمتر با افراد و نیروهای خود تماس می‌گیر ... شهید حسن باقری
  • بی‌تعارف بگویم؛ آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی‌خواند، خوب هم نمی‌تواند بجنگد. ... شهید حسن باقری
  • شکست وقتی است که ما وظیفه‌مان را انجام ندهیم. ... شهید حسن باقری
  • اگر شهید نشویم هیچ جوابی نداریم که در روز قیامت بدهیم. ... شهید حسن باقری
  • مگر نه این بود که وقتی در صحنه جنگ از حضرت علی‌ابن‌ ابیطالب مسأله نماز می‌پرسند جواب می‌دهد و در ا ... شهید حسن باقری
  • تا زمانی که این بانگ الله‌اکبر هست مبارزه هم هست، تا زمانی که ظلمتی هست تا زمانی که کفر هست مبارزه هم هست شکلش فر ... شهید حسن باقری
پایگاه نشر آثار شهید حسن باقری
بتول افشردی(خواهر)
3974
0
تولد حسن
خواهر: وقتی غلامحسین به دنیا آمد، من چهارساله بودم. یکی از وظایف من این بود که هر چند دقیقه یک‌بار، بالای سرش بروم و ببینم که گریه می‌کند یا نه؛ چون موقع گریه کردن صدایش درنمی‌آمد و صورتش را جمع می‌کرد. کمی که بزرگ‌تر شد و راه افتاد، خیلی شلوغ و پر سروصدا بود ولی با کوچک‌ترین اسباب‌بازی مخصوصاً توپ مشغول می‌شد. یادم می‌آید، یک‌بار مادرم در حال نماز خواندن بود. غلام داشت با توپش بازی می‌کرد. توپ از بالای پله‌ها داخل حیاط افتاد. رفت که توپ را بردارد، از پله‌ها افتاد و سرش شکست. پدرم او را به درمانگاه برد و سرش را بخیه زدند. روبه‌روی مسجد ارگ، فضای سبزی بود که پدرم شب‌
پایگاه نشر آثار شهید حسن باقری
بهرام محمدی فر
187
0
روزنامه حمهوری اسلامی
پایگاه نشر آثار شهید حسن باقری
بهروز احمیراری
184
0
طبس
پایگاه نشر آثار شهید حسن باقری
سردار بهمن کارگر
780
0
پسر خاله
بهمن کارگر[1]: من با حسن باقری تقریباً هم‌محل بودیم. او در میدان خراسان و ما در خیابان صفاری زندگی می‌کردیم. همسایه‌‌شان، سید باقر طباطبایی، دوست ما بود و با او رفت‌وآمد داشتم. من در ستاد مرکزی سپاه با محمدآقا [باقری] همکار بودم. اردیبهشت‌ماه سال 60، زمانی‌ که می‌خواستیم به جنوب برویم، محمدآقا به من گفت: "شما بروید پیش شخصی به نام حسن باقری." پرسیدم: "او چه نسبتی با شما دارد؟" گفت: "پسرخاله‌ام است." نام فامیلی محمدآقا در آن زمان افشردی بود و برای این‌که اسم برادرش لو نرود می‌گفت که پسرخاله‌ام است. من به‌همراه شهید احمدی خلج[2] حکم
پایگاه نشر آثار شهید حسن باقری
بی سیم
562
0
پرویز شریف
پرویز شریف: در 17 بهمن سال 60، حدود ساعت 8 شب بود که حسن باقری بیسیم زد و به من گفت: "صاحب با تو کار دارد." صاحب اسم رمز آقای عزیز جعفری بود. به من گفت: "حاضر شوید، یک گردان‌تان را آن‌جا بگذارید و با دو گردان دیگر به چزابه بروید." یکی از گردان‌ها، گردان امام علی(ع) به فرماندهی مهدی حشمتی‌فر[1] بود. با او هماهنگ کردیم آن‌جا بمانند، پدافند کنند و تمام پل‌هایی را که روی رودخانة نیسان زده بودیم از بین ببرند. ما هم شبانه بچه‌ها را آماده کردیم و به‌طرف تنگة چزابه راه افتادیم. قسمتی از جاده را با ماشین رفتیم و سپس نیروها را باز کرده و از دو طرف جاده، پیاده به‌طرف تنگه حرکت کرد
  • فیلم

    یک انتخاب سخت

  • عکس

    باید دشمن را شناخت

  • صوت

    عشق اینجاست

حسن باقری به دلیل این‌که در محورهای مختلف اطلاعات‌ عملیات داشت اطلاعات را جمع‌بندی خوبی کرده بود و ارائه داد. حسن باقری یک گزارش شسته، رفته و کامل و دقیق نسبت به خطوط خودی و دشمن ارائه ... ادامه مطلب ...
حسن باقری به صورت سریع وارد سپاه شد و رفت یک حرکتی کرد. حرکت تندی که همان‌جا مشخص شد که این برادر یک آدم پر‌جوش و خروش است و خیلی دنبال مسائل می‌رود. ادامه مطلب ...
  • گزارش روزانه
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • روز نوشت
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • یادداشت ها
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • روزنوشت
  • یادداشت ها
  • یادگاری
  • روز نوشت
  • روز نوشت
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها
  • گزارش روزانه
  • گزارش روزانه
  • یادداشت ها
  • یادداشت ها