28/6/1361
جلسه در ستاد مرکزی با فرمانده کل سپاه
برادر [حسین] خرازی گزارش شناسایی قبلی را گفت و در این چهار روز شناسایی جدیدی نکرده بود. سپس برادر [مصطفی] ردانی [پور] و [محمدرضا] حبیبالهی گزارش غرب را دادند که البته [حسین] خرازی و [محمدرضا] حبیبالهی خیلی موافق عمل در غرب بودند. بحث ادامه پیدا کرد. مطالبی از قبیل پایان مأموریت نیروها، نظر نزاجا در مورد عملکرد غرب، سرمای زمستان در غرب، عمل آینده روی بصره، حداقل چهار ماه و حداکثر نامعلوم عملیات جنوب عقب میافتد، نمیتوانیم مندلی و خانقین را بگیریم.
این سؤالها مطرح شد که:
1ـ تلاش اصلی در جنوب باشد یا غرب.
2ـ آیا [قرارگاه] فتح هم بهغرب برود یا خیر.
3ـ آیا میتوانیم راه سومی هم پیش بگیریم. یعنی مثلاً روی نفتشهر و نفتخانه و هدف فعلی قرارگاه نصر همزمان عمل کنیم و در جنوب هم آماده عملیات اصلی شویم؟
برادر رحیم [صفوی]: عملیات در غرب محدود باشد و با دو تیپ از فتح و نصر همزمان نفتخانه و نفتشهر و میانتنگ را بگیرند و سپس تیپهای غرب پدافند را بهعهده بگیرند و همۀ نیروهای جنوب بهجنوب برگردند، برای عملیات بصره.
28/6/1361
حاج آقا [آیتالله سیدرضا] بهاءالدینی در قم
در مورد نماز گفتند: فقط بهخاطر خدا کار کنید و بهخاطر رییس پاسداران کار نکنید. دستگاه خداوند همین است که وقتی بهخاطر خدا کار کردید، بهاندازه خودتان اجر میدهد. نمازهایتان را حتماً سر وقت بخوانید، و تهجد.
هاشم مرقال یکی از سرهنگها و شجاعان لشکر حضرت علی (ع) بوده است و او جنگید تا نیزهای بهشکمش زدند و امعاء و احشاء شکم بیرون ریخت. دست کرد و امعاء و احشاء را دوباره بهداخل شکم ریخت و یکی از شامیها را صدا کرد. او هم فکر کرد آخر عمر هاشم [مرقال] است. آمد که ببیند وصیتی دارد یا خیر. گوشش را نزدیک دهان هاشم [مرقال] آورد که هاشم [مرقال] گوش آن شامی را گرفت و رها نکرد تا گوش او را کند.
در درگیری بین مالکاشتر و عبدالله، مالک عبدالله را بهزمین میزند و بعد عبدالله مالک را میگیرد. هر چه مالک سعی میکند بلند شود، نمیتواند. عبدالله میگوید من مالک را گرفتهام و بزنید هر دوی ما را بکشید که بهترین موقعیت است. بعدها از مالک پرسیدند چرا نتوانستی بلند شوی. گفت چون روزه بودم!
یک بار زره محمدبنحنفیه بلند بود. حضرت علیبنابیطالب قسمت زیادی را با دست پاره کرد!
در جنگ رومیها، سپاه اسلام 000/30 نفر است و قشون دشمن 000/60 عرب نصرانی و 800 هزار نفر از رومیها بودند. جنگ به این صورت بوده که یک طلایه داشته (جلودار) و میمنه و میسره و قلب قوا. نیروهای اسلام گفتند ما باید شب برویم و دشمن را بازدید کنیم که صبح بتوانیم مبارزه کنیم. شصت نفر رفتند برای بازدید و گرفتار اعراب نصاری شدند. پشتشان را مانند دایره بههم دادند و مبارزه کردند.
فرمانده قوای اسلام ابوعبیده جراح بود. او میخوابد و پیامبر اکرم را در خواب میبیند. وقتی بلند میشود، میگوید من فکر میکنم این شصت نفر گرفتار شدهاند و باید همه حمله کنند. حمله میکنند و آن شصت نفر را نجات دادند.
ابوایوب انصاری یکی از سربازان اسلام در یک جنگ با یک نفر شامی میجنگد. پس از جنگ، ابوایوب [انصاری] به لشکر اسلام برمیگردد و آن شامی بهداخل لشکر میرود و تعجب همه که چرا نجنگیدند. بعد که آن شامی برمیگردد بهداخل لشکر دشمن، بعد از وسط دو نیم میشود. در مقاتل عاشورا دارد که لایجدون الم مس الحدید که تقریباً اکثر مقاتل راجع به صحابه حضرت امام حسین (ع) ذکر کردهاند.
حاجی [آیتالله بهاءالدینی] این را در جواب برادر [مصطفی] ردانی [پور] که چند نمونه شهادت برادران جبهه را تعریف کردند، گفتند.
حاجآقا [آیتالله بهاءالدینی]: راجع بهبریدن دست زنهای مصر در مجلس زلیخا، بریدن بهطوری بوده که دستهایشان قطع شد و اینها نفهمیدند. پس راجع بهاصحاب امام حسین (ع) دارد که درد شمشیر را حس نمیکردند. دستگاه خدا چنین است. دستگاه خدا دستگاه عجیبی است.
راجع بهبرادر [جلال] افشار، حاجآقا [آیتالله بهاءالدینی] گفتند ایشان ذاکر خداوند بود و اذان خوبی هم میگفت. من ایشان را همیشه ذاکر خداوند دیدم.
برادر [مصطفی] ردانی [پور] خواست حاجآقا [آیتالله بهاءالدینی] حدیث بگویند. حاجآقا [آیتالله بهاءالدینی] گفتند: برادران چیزی غیر از خدا در اعمالشان دخالت نداشته باشد. حدیثی خواندند که هر کس چهل روز اعمالش را خالص کند، خداوند درهای حکمت را بهروی او باز میکند، منتها شرطش اخلاص است و هیچ چیز دیگری دخالت نداشته باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد