شنبه :
11 -
شهریور -
1357
شنبه 11/6/57
موقع ناهار گفتند که ماشین کرمانشاه آمده است. زود ناهار را خوردیم و رفتیم سوار شویم. ماشین رفته بود تا دو تا اتوبوس دیگر بیاورد. این یکی دو روز را گروهبان واحد بیشتر از قبل اذیت میکرد و بهطور کلی شخص عجیبی بود و بهنظر میرسید که از اذیت کردن بچهها بیشتر خوشش میآید تا راحتی بچهها.
رفتم بانک، چک را گرفتم برگشتم، دیدم ماشین منتظر است. سوار شدیم. بالاخره ساعت 6 عصر حرکت کرد. از نقده که رد میشد، رحیمی را در دکانشان دیدم. شام را در بوکان خوردیم. نماز هم همان جا خواندم. صبح ساعت 5 صبح رسیدیم به کرمانشاه و بردند پادگان سراب نیلوفر.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد