- ولادت
- تحصیلات
- فعالیت های مذهبی
- سربازی
- خبرنگاری
- لبنان
- ورود به سپاه
- ازدواج
- دیدار با امام
- خصوصیات اخلاقی
- شهادت
- وصیت نامه
طلوع یک ستاره
نام: غلامحسین نام خانوادگی: افشردی
سال تولد: 1334 محل تولد: تهران
نام مستعار: حسن باقری نام پدر: مجید
وضعیت تأهل: متاهل و دارای یک دختر به نام نرگس
مدرک تحصیلی: دانشجوی حقوق دانشگاه تهران
تاریخ شهادت: 9/11/1361 محل شهادت: فکه
محل دفن: قطعه 24 گلزار شهدای بهشت زهرا
سال 1334 همزمان با سوم شعبانـ تولد امام حسین(ع)ـ در حالیکه هفت ماهه بود و 800 گرم بیشتر وزن نداشت، در بیمارستان مادران تهران بهدنیا آمد. نذر امام حسین(ع) اسمش را غلامحسین گذاشتند. او یک خواهر به نام بتول و دو برادر به نامهای محمدحسین و احمدحسین داشت. پدرش در وزارت راه کار میکرد و موقع تولد کودک در خانه سازمانی وزارت راه در حوالی میدان ارک زندگی میکردند. در یک سالگی سیاه سرفه گرفت. زمانی که دو سالش بود همراه خانواده به کربلا رفت و بهخاطر شیطنت و بازیگوشی، گم شد اما با جستجوی فراوان و توسل به آقا امام حسین(ع) پیدا شد. از سه سالگی در خیابان قناتآباد مولوی زندگی کردند. پنج ساله بود که مبتلا به دیفتری شد. وقتی به کلاس اول دبستان پا گذاشت، خانهای در میدان خراسان، خیابان رسام، کوچه قائمیه پلاک 14 خریدند.
غلامحسین، برخلاف ضعف و ناتوانی جسم در بدو تولد، به خواست خداوند و با زحمات مادر رشد کرد و خیلی زود به کودکی بازیگوش و شلوغ تبدیل شد. در دوران مدرسه، مادر مدام به او میگفت: غلامحسین مشقهایت را بنویس، درست را بخوان اما گاهی نمیدانست کتاب و دفترهایش را کجا گذاشته است. از نوجوانی ماجراجو بود. به موتور سواری خیلی علاقه داشت. از کلاس چهارم دبستان به بعد با همسالانش هیئت تشکیل دادند و در آن به خواندن قرآن، تعریف روایات و احادیث و ذکر مصیبت میپرداختند. بعد از پایان دوره ابتدایی فعالیتهایش را در مسجد ادامه داد. خانواده غلامحسین، خیلی مرفه نبودند اما مادر، روی دوستان پسرش حساس بود.
غلامحسین رابطه دوستانهای با پدر و مادرش داشت و خیلی به آنها احترام میگذاشت. سعی میکرد از مشکلات فامیل باخبر شود و تا آنجا که میتوانست مشکلات آنها را حل کند. هیچوقت بهطور مستقیم کسی را نصیحت نکرد، او همیشه از طریق رفتارش به دیگران مسایل را میفهماند نه گفتارش.
در واگویی خاطرات زندگی او همواره این موضوع روایت میشود که: مادر بیشترین اثر تربیتی را روی او گذاشته است. مادرش میگوید: من روی دو چیز حساس بودم، حلال و حرام و راستگویی. حتی خودم او را به سینما میبردم. فیلمهایی را انتخاب میکردم که ضرر اخلاقی نداشته باشد.
تحصیلات
وقتی به کلاس اول دبستان پا گذاشت به خانهای در میدان خراسان رفتند. غلامحسین، بازیگوش و شلوغ بود. دوران دبستان را در مدرسه مترجمالدولهـ شهید مشهدی رحیمـ گذراند. او در همین دوران، بچههای همسن و سال خودش را جمع میکرد و قرآن و مسایل شرعی یادشان میداد. پس از آن به دبیرستان مروی رفت. نمرات درسیاش متوسط بود اما کتابهای زیادی مطالعه میکرد. به قرآن و احادث و روایات خیلی علاقمند بود اما به دروس مدرسه خیلی علاقه نشان نمیداد.
او در دوران دبیرستان همچون پروانهای است که به ناگاه از پیله کودکی و نوجوانی بیرون میجهد و به بلوغ فکری و مذهبی شگرفی میرسد. در کنار این خودسازی و نبوغ ذاتی، جهد و کوشش مادر در ابعاد تربیتی، سهم مهمی را در این تحول دارد.
سال 1354 دیپلم ریاضی گرفت و در کنکور دانشگاه شرکت کرد. در هشت رشته قبول شد. رشته دامپروری دانشگاه ارومیه را انتخاب کرد. فقط سه ترم در دانشگاه ارومیه ماند. با مطالعه تاریخ زندگیاش میتوان به این نتیجه رسید که از طرفی رشته دامپروری مورد علاقهاش نبود و با روح پرتلاطم وی سازگاری نداشته است و از طرفی فعالیتهای مذهبی، سیاسی و برخورد با استادان غربزده منجر به اخراج او از دانشگاه شد.
فروردین سال 1358 تصمیم به ادامه تحصیل گرفت. چون مسایل مهم جامعه را مسایل اجتماعی و سیاسی میدانست و میخواست در رشته علوم انسانی کنکور بدهد پس یکماه درس خواند و موفق به اخذ دیپلم ادبی شد. بعد از آن در کنکور شرکت کرد و با رتبه صد و چهار در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد. غلامحسین بعد از ورود به دانشگاه، همکاری خود را با انجمن اسلامی آغاز کرد و یکی از نیروهای فعالی بود که حساسیت زیادی روی مسایل دانشگاه داشت. تا اینکه خرداد 1359 دانشگاهها بهعلت انقلاب فرهنگی تعطیل شد.
اولین نشانههای علائق مذهبی او با ورود به مسجد و هیأتهای مذهبی، ظهور و بروز پیدا کرد. در این دوره، بیشترین علاقهاش را مطالعه کتابهای مذهبی تشکیل میداد. غلامحسین تا سال 1352 انسان ویژهای به لحاظ مذهبی نبود، اما از حدود کلاس دهم دبیرستان بهطرف فعالیتهای منسجم و سازمان یافته در مسجد کشیده شد. آیتالله سیدمحمدمهدی موسویخلخالی در مسجد صدریه باعث شد تا روحیات مذهبی او شکل بگیرد. بچههای مسجد صدریه، از غلامحسین خط میگرفتند. چون به مسجد و کتابخانه خیلی علاقه داشت، کارهای خدماتی کتابخانه مانند جمع کردن، نگهداری و نامنویسی را انجام میداد. برای جلسات سخنرانی، موضوعاتی را که بهدرد جوانهای آن روز میخورد پیشنهاد میکرد. او از همان سالها خصلت رهبری و نیروسازی را داشت.
در جلسات دینی مسجد، فراخوان مقاله را باب کرد. هر سال نزدیک نیمه شعبان از علمای بزرگ، مقاله گرفته میشد. افشردی، آنها را گردآوری میکرد و با نظارت آیتالله سیدمحمدمهدی موسویخلخلالی بهصورت کتاب چاپ میکرد. مجموعه این مقالات که درباره مسایل مهدویت بود، پنج جلد کتاب شد که عامل اصلی اینکار غلامحسین افشردی بود.
هشت ماه از سربازیاش گذشت که انقلاب اوج گرفت و او به فرمان امام خمینی(ره) از پادگان فرار کرد. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در کنار پدر و برادرش در جریان تصرف پادگان عشرتآباد( حضرت ولیعصرعج)، پادگان نیروی هوایی، پادگان حر و کلانتری 14 تهران حضور داشت.
او به انقلاب اسلامی جهانی فکر میکرد. تلقیاش از انقلاب محدود به جغرافیای خودمان نبود. میگفت: خدا کند انقلاب ما مثل انقلاب الجزایر نشود چون همان فسادی که قبل از انقلاب آنها بوده هنوز هم هست و فقط یک اسم از آن بجا مانده است. ما برای اسلام انقلاب کردیم باید اسلام را کامل پیاده کنیم. غلامحسین افشردی در برابر عواملی که در تحریف انقلاب، تضعیف امام خمینی(ره) گام برمیداشتند، میایستاد. او به عالم وارسته علامه محمدتقی جعفری علاقه داشت و از محضر ایشان استفاده میکرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی در کمیته انقلاب اسلامی مسجد صدریه فعالیت کرد.
سربازی
اسفند 1356 برای طی دوره آموزشی خدمت سربازی به پادگان جلدیان در شهرستان نقده( آذربایجان غربی) رفت. سپس به ایلام منتقل شد. ابتدا در تپه خرگوشان مشغول نگهبانی بود. بعد از آن راننده فرمانده گروهان یک شد. شبهای جمعه در مراسم دعای کمیل که در منزل آقای محمد علیمحمدی در شهر ایلام برگزار میشد، شرکت میکرد. سربازی او مصادف بود با شروع انقلاب اسلامی. کراهت داشت در سربازی بماند. از طرفی، میخواست بماند و با سربازها صحبت کند تا مقابل مردم نایستند و تیراندازی و برخورد نکنند. او مسایلی را که در پادگان اتفاق میافتاد و اخبار لازم را برای آیتالله حیدریـ امام جمعه ایلام پس از انقلابـ بازگو میکرد، تا اینکه فرماندهاش فهمید و او را از سربازان دیگر جدا کرد. هشت ماه از سربازیاش گذشت که انقلاب اوج گرفت و او به فرمان امام خمینی(ره) از پادگان فرار کرد. عبدالوهاب فرهادنیا از اهالی ایلام و دوستان دوره سربازی او میگوید: ایشان که گوش به فرمان امام(ره) بود دستور امام(ره) را اجرا کرد و مهرماه 1357 از سربازی فرار کرد. من با اسم شخص دیگری برای او بلیط اتوبوس گرفتم و به تهران برگشت. غلامحسین، وقتی به تهران رسید به من گفت که دو سرباز در قلعه اسماعیل خان مسؤول گیرندهـ فرستنده رادیویی و تلویزیونی هستند که دو روزه غذا نخوردند برو و برای آنها غذا ببر. وقتی من برای آنها غذا بردم، میگفتند که افشردی هر شب برای ما غذا میآورده و از فرار او ناراحت بودند.
غلامحسین پس از پیروزی انقلاب اسلامی تصمیم گرفت به ایلام بازگردد. در دستنوشتههایش آمده است: اسفند 1357 با اتوبوس مسافربری تی. بی. تی از تهران با رضا حرکت کردیم برای ایلام. هشت و نیم صبح رسیدیم. رفتیم گروهان. حدوداً اکثر افسران و درجهداران آمده بودند، ولی سربازان کمی. خبری نیست و فقط باید ماند و به کارها سر و صورتی داد. عبدالوهاب فرهادنیا میگوید: او آنقدر با تدبیر بود و در سازماندهی قرارگاه نقش مؤثری داشت تا آنجا که فرمانده قرارگاه ایشان را خیلی دوست داشت.
فکر و ایدهاش خیلی فراتر از این بود که یک جمع کوچک را راهنمایی کند. میگفت من اگر معلم بشوم میتوانم دویست نفر را ارشاد کنم ولی اگر بتوانم یک مقاله خوب بنویسم، میتوانم دویست هزار نفر را ارشاد کنم. غلامحسین، با تعطیلی دانشگاهها برای انقلاب فرهنگی به عرصه روزنامهنگاری پا گذاشت و چند ماه از انتشار روزنامه جمهوری اسلامی گذشته بود که بهعنوان خبرنگار، فعالیت خود را در روزنامه آغاز کرد. از تاریخ 19 خرداد 1361 کارت خبرنگاری در روزنامه را دریافت کرد اما چیزی نگذشت که خودش را نشان داد و دبیر سرویس خبر تهران شد. معروف شد که آدم قابلی است. بچهها را سریع دنبال خبر میفرستاد و سازماندهی میکرد. اصلاً مدیریت تو وجودش بود. فعالیت افشردی به قدری قابل تمجید بود که روزنامه، روی او حساب خاصی باز کرده بود. فعالیتی مستمر، خستگیناپذیر و بیوقفه که ساعت خاصی را نیز قایل نبود. نسبت به مسایل مملکتی، انقلاب و مسایل ارزشی فوقالعاده حساس بود.
گفت و گوی افشردی با احمد مفتیزادهـ از رهبران مذهبی اهل سنت کردستان در آن دورانـ بسیار قابل اهمیت است. تعارض سیاست دولت موقت با روحیه مردم انقلابی و امام، شورش و غایلههای گروههای ضدانقلاب، سلطنتطلب و سازمانهای چپ در استانهای مرزی بهخصوص کردستان، عملیات تروریستی گروهک فرقان و جریان منافقین از جمله مواردی بود که فضایی پر التهاب را بر کشور حاکم کرده بود. مصاحبه افشردی با مفتیزاده در سنندج هجدهم شهریور 1358 در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید.
او نخستین خبرنگاری بود که پس از انقلاب( آبان 1358) همراه هیأتی شامل مهندس مهدی بازرگان، دکتر ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران از طرف روزنامه جمهوری اسلامی به کشور الجزایر اعزام شد. حاصل این سفر، گزارشی بود که در تاریخ 12 آبان 1358 در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید.
اخبار لانه جاسوسی برای روزنامه جمهوری اسلامی خیلی اهمیت داشت. از آنجا که گروههای مختلف، تجمعات متعددی جلوی سفارت داشتند ولی گروههای مذهبی، پیشتاز تسخیر لانه جاسوسی بودند، روزنامه هر روز یک خبر از تجمع گروههای مذهبی منتشر میکرد. غلامحسین افشردی در این زمینه خیلی فعال بود. او سریع خودش را به محل میرساند و یا کسی را برای تهیه گزارش و عکس میفرستاد.
در جریان واقعه طبس که در تاریخ 5 اردیبهشت 1359 بهوقوع پیوست و چند ساعت پس از حضور نظامی آمریکا در طبس بهعنوان اولین خبرنگار به محل حادثه رفت. او ضمن تشریح واقعه، چهار گزارش در این خصوص به چاپ رساند و هر روز جزئیات تازهای را از ماجرا افشا کرد.
جنگ که شروع شد، برای تهیه خبر به آبادان رفت، اما وقتی دید که مردم جنوب برای دفاع از سرزمینشان، احتیاج به کمک دارند. همانجا ماند تا به مردم و رزمندگان کمک کند. او گاهی بهصورت تلفنی چند گزارش برای برخی روزنامهها و یا مجلات میفرستاد اما دیگر بهطور مستمر این کار را انجام نداد.
سفر به لبنان برگ دیگری از فعالیتهای مطبوعاتی غلامحسین افشردی است. او تیرماه 1359 بهمدت دو هفته به لبنان سفر کرد. سفری که حاصل آن چاپ پنج گزارش در روزهای چهارم، هفتم و پانزدهم مرداد و پنجم و هشتم شهریور 1359 در روزنامه جمهوری اسلامی بود. او در جریان سفر به لبنان متن با افرادی زیر گفتگو کرده است؛ حسین الحسین، داود داودـ از رهبران جنبش امل لبنانـ خلیل حمدانـ عضو هیأت رئیسه جنبش املـ ابویاسر محمودـ عضو گروه الفتحـ معینـ رییس کتیبه الجرمقـ سیدحسین موسوی( ابوهشام)ـ سخنگوی جنبش امل و عضو شورای فرماندهی حزبالله لبنان. او همچنین راجع به آب و هوا، سطح مطالعه و روزنامهخوانی در لبنان، زندگی مردم بعضی از روستاها، دیدار با مفتی شیخ حسن خالد و مصاحبه با مسؤولین اردوگاه مخیمه( اردوگاه مردم فلسطین در صور) دستنوشتههایی را از خود بجای گذاشته است که هماکنون موجود میباشد. او در این سفر به تمامی مسایل و موضوعات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی لبنان پرداخته و حتی مسایل حاشیهای از دید وی پنهان نمانده است. هر کدام از این گزارشها دارای مقدمهای است که خواننده را با محتوای گزارش آشنا میکند و سپس موضوعاتی را که پیشتر به آن پرداخته شده، مورد اشاره قرار میدهد. همچنین او با دوربینی که بههمراه داشته، عکسهای خبری و گاه منحصر بهفردی گرفته است.
ورود به سپاه
اواخر مرداد 1360 مهمترین رویداد زندگی حسن باقری که همان ازدواج بود، صورت گرفت. خانم پروین داعیپور همسر شهید میگوید: من متولد اهواز و اصالتاً دزفولی هستم. از سال 1357 در رشته رادیولوژی دانشگاه اهواز تحصیل کردم. با شروع جنگ تحمیلی بهعنوان مسؤول ستاد مقاومت خواهران پاسدار در اهواز مشغول به خدمت شدم. یکی از دوستانم، آقای باقری را که از بچههای سپاه و همکار شوهرش بود، برای ازدواج به من معرفی کرد و گفت که ایشان همه وقتش در جبهه میگذرد و هر لحظه در معرض شهادت است، اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. باید آتش این جنگ را با شروع یک زندگی تازه تحقیر میکردم، یک زندگی جدید با کسی که ممکن است فردا در کنارم نباشد. مرداد 1360 با حسن باقری ازدواج کردم و زندگی مشترک ما آغاز شد. این زندگی مشترک از نظر زمانی، کوتاه ولی از لحاظ کیفیت ارزش بالایی داشت. برخورد حسن، مهربانانه و سنجیده بود، بهطوریکه در روزهایی که در خانه نبود احساس میکردم اگر یک ماه دیگر هم نیاید، همین توان معنوی برایم کافی است. من واقعاً احساس خوشبختی میکردم.
هر دو بعد از استخاره، تصمیم گرفتند اگر بچهشان پسر بود، نام او را موسی بگذارند و اگر دختر بود بهخاطر شدت علاقه او به امام زمان(عج) نرگس بگذارند. در یادداشتهای روزانه حسن باقری( 27/6/1361) آمده: خداوند تعالی در ساعت بیست، یک دختر به زندگی ما عطا کرد که اسمش نرگس است. فکر میکردم که لطف خداوند شامل حال ما خواهد شد ولی نه به این کیفیت( شکراً لله رب العالمین)
همسر حسن باقری از منطقه جنگی جدا نشد و زیر موشکباران دشمن و بمباران خبرهایی که هر لحظه میرسید، همراه و همدوش او بود. حسن گاه در این جبهه و گاه در جبهه دیگر بود و گاهی تا چند روز به منزل سرکشی نمیکرد. در مرحلهای از جنگ، زندگی فرماندهان به تهران منتقل شد. زندگی آنها هم از اهواز به تهران انتقال داده شد اما اصلا در این خانه زندگی نکردند، چون منطقهای که برای عملیات انتخاب شده بود نزدیک دزفول بود. اتاقی در منزل یکی از دوستانش در دزفول گرفت و در آن زندگی کرد.
ازدواج
اواخر مرداد 1360 مهمترین رویداد زندگی حسن باقری که همان ازدواج بود، صورت گرفت. همسر شهید میگوید: من متولد اهواز و اصالتاً دزفولی هستم. از سال 1357 در رشته رادیولوژی دانشگاه اهواز تحصیل کردم. با شروع جنگ تحمیلی بهعنوان مسؤول ستاد مقاومت خواهران پاسدار در اهواز مشغول به خدمت شدم. یکی از دوستانم، آقای باقری را که از بچههای سپاه و همکار شوهرش بود، برای ازدواج به من معرفی کرد و گفت که ایشان همه وقتش در جبهه میگذرد و هر لحظه در معرض شهادت است، اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. باید آتش این جنگ را با شروع یک زندگی تازه تحقیر میکردم، یک زندگی جدید با کسی که ممکن است فردا در کنارم نباشد. مرداد 1360 با حسن باقری ازدواج کردم و زندگی مشترک ما آغاز شد. این زندگی مشترک از نظر زمانی، کوتاه ولی از لحاظ کیفیت ارزش بالایی داشت. برخورد حسن، مهربانانه و سنجیده بود، بهطوریکه در روزهایی که در خانه نبود احساس میکردم اگر یک ماه دیگر هم نیاید، همین توان معنوی برایم کافی است. من واقعاً احساس خوشبختی میکردم.
هر دو بعد از استخاره، تصمیم گرفتند اگر بچهشان پسر بود، نام او را موسی بگذارند و اگر دختر بود بهخاطر شدت علاقه او به امام زمان(عج) نرگس بگذارند. در یادداشتهای روزانه حسن باقری( 27/6/1361) آمده: خداوند تعالی در ساعت بیست، یک دختر به زندگی ما عطا کرد که اسمش نرگس است. فکر میکردم که لطف خداوند شامل حال ما خواهد شد ولی نه به این کیفیت( شکراً لله رب العالمین)
همسر حسن باقری از منطقه جنگی جدا نشد و زیر موشکباران دشمن و بمباران خبرهایی که هر لحظه میرسید، همراه و همدوش او بود. حسن گاه در این جبهه و گاه در جبهه دیگر بود و گاهی تا چند روز به منزل سرکشی نمیکرد. در مرحلهای از جنگ، زندگی فرماندهان به تهران منتقل شد. زندگی آنها هم از اهواز به تهران انتقال داده شد اما اصلا در این خانه زندگی نکردند، چون منطقهای که برای عملیات انتخاب شده بود نزدیک دزفول بود. اتاقی در منزل یکی از دوستانش در دزفول گرفت و در آن زندگی کرد.
دیدار با امام
ساعت 11:30 روز 26 دیماه 1360 جمعی از فرماندهان به دیدار امام خمینی(ره) رفتند. حسن باقری در مورد عملیات آزادسازی بستان و هویزه برای امام(ره) توضیح داد، بعد روی دو برگه کاغذ، نقشه عملیات را برای ایشان کشید و از روی آن گزارش داد. امام(ره) چند سؤال از حسن پرسید و او آگاهانه جواب داد. در این دیدار، محسن رضایی، نگرانی فرماندهان درباره شهادت نیروهایشان را برای امام(ره) توضیح داد. در پایان، حسن باقری به امام گفت: دعا کنید ما شهید بشویم و امام در جواب گفتند: دعا میکنم شما پیروز بشوید.
مراجع و علما (آیینه زندگی)
خصوصیات اخلاقی او را به شرح زیر میتوان برشمرد: فصاحت، بلاغت و گیرایی سخن از اخلاص در کلام آن بزرگوار سرچشمه میگرفت. معتقد بود که فرماندهان باید سلسله مراتب فرماندهی را رعایت کنند تا نتیجه مطلوب بهدست آید. واقعنگری در مقابل مسایل جنگ و عدم هراس از برخورد با مشکلات او را چندین قدم جلوتر از دیگران قرار میداد. بسیار دانا، با تدبیر، مبتکر، عاقل، فهمیده و زیرک بود و سعی میکرد تا با بحث، مشورت، تفکر و بررسی به بهترین راهکار و طرح، دست یابد. ارتقای مقام، هیچوقت باعث نمیشد در او خصلتهای منفی بهوجود بیاید. غرور در قاموس او جایی نداشت. شوخ طبع، شجاع، ریسکپذیر و به دنبال کشف استعدادها بود. آرامشی در وجودش بود که میتوانست با تواضع کامل با دیگران ارتباط برقرار کند. در ابتدا بهدلیل چهره خیلی جوانش، کسی او را جدی نمیگرفت، ولی در عمل به همه علیالخصوص فرماندهان ارتش، ثابت کرد که چه توانایی دارد. آن بزرگوار به امدادهای غیبی و اراده و قدرت الهی اعتقاد و توکل کامل داشت و در هر مناسبتی با نشان دادن اعتقادات و التزاماتش دیگران را هم به توجه به این امور توصیه میکرد.
یکی از ویژگیهای کاری حسن باقری، یادداشت نویسی بود. یادداشت روزانهنویسی را از نوجوانی آغاز کرد. یادداشتهای روزانه او در دوران جنگ، هرچند اندک برجا مانده است اما عادتی بوده که از گذشته با او همراه بوده است. پایهگذاری آرشیو اسناد در گلفـ ستاد عملیات جنوبـ یکی از اقدامات مهم و مؤثر وی در دوران جنگ بهشمار میرود. تأکید بر گزارش نویسی، نگهداری سوابق بررسیهای اطلاعاتی، نگارش، جمعبندی و تحلیل مکتوب از وقایع و حوادث را بهعنوان سه پایه بسیار مهم در امر اطلاعات نظامی مورد توجه قرار میداد. اهمیت دادن به شنود تجهیزات مخابراتی دشمن و تلاش برای راهاندازی این بخش، حتی با استفاده از یک بیسیم کوچک از دیگر ابتکارات وی بهشمار میرود. او عصاره تفکر بسیجی در ردههای بالای تصمیمگیری بود.
قدرت تفکر، طراحی و ارائه شیوههای نو در نبرد و همچنین قدرت تجزیه و تحلیل قوای خودی و دشمن از مشخصههای او برشمرده شده است. بهگواه اسناد موجود، تغییر شیوه نبرد که موجب تغییر وضعیت جنگ شد در ابتدا بین فرماندهان جوان سپاه مطرح شد بهطوریکه سه ماه پس از شروع جنگ تحمیلی و در اوج ناامیدی فرماندهان نظامی، حسن باقری نوشت: (باید به خود جرأت داد که این نوع جنگیدین بهدرد نمیخورد و لازم است که استراتژی این جنگ عوض شود.) شناخت عمیق حسن باقری نسبت به دشمن، به او اعتماد به نفس عالی بخشیده بود. این اعتماد به نفس در او روحیه فرماندهی قاطع و دوراندیش ایجاد کرده بود که در طراحیها بسیار مثمر ثمر بود.
مآخذ: کتاب حماسهسازان عصر امام خمینی(ره) جلد سوم، صص 174 و 175؛ کتاب روایت زندگی جلد دوم، ص 216؛ کتاب سقای بسیج، صص 34 و 35 و ص 44؛ کتاب روزنوشت، ص 14 و صص 47 و 48؛ آرشیو مؤسسه شهید حسن باقری، دستنوشتههای حسن باقری.
شهادت
بعد از جنگ، معلوم نیست سرنوشت ما چی میشود و عاقبتمون به کجا ختم میشود. بهترین عاقبتی که میتوانیم بدست بیاوریم، این است که شهید بشویم.( صوت مصاحبه با علی ناصری، موجود در آرشیو موسسه)
عملیات والفجر مقدماتی در حال طراحی بود. شناساییهای پیدرپی در مناطق مختلف عملیات انجام میشد. دشمن دائم در حال تغییر آرایش زمین بود و منطقه عملیات، شناساییهای بیشتری را طلب میکرد. حسن باقری، برای آخرین شناسایی آماده شده بود. فرماندهان تصمیم گرفتند تا 18 بهمن 1361 عملیاتی با نام والفجر در منطقه فکه و تپههای رملی انجام دهند. 9 بهمن، حسن باقری و مجید بقایی از فرماندهان مؤثر سپاه هنگام شناسایی در فکه شهید شدند و نبود آنها نگرانی را برای عملیات بیشتر کرد.
سردار غلامعلی رشید اینگونه نقل میکند: دو هفته قبل از شهادتش از او پرسیدم: وصیتنامه نوشتی؟ گفت: باید دوباره بنویسم. گفتم: باز هم باید آماده شهید شدن فرماندهان در عملیات باشیم، شاید هم خودمان! گفت: اگر من شهید شوم، تو هستی و مشکلی بهوجود نمیآید. من که رفتنش را نمیتوانستم تحمل کنم، سکوت کردم و بعد، حرف را عوض کردم.
برادرشـ محمد باقریـ چنین روایت کرده است: هنوز حدود پانزده متر از سنگر، دور نشده بودم که صدای گلوله توپی به گوش رسید. برگشتم، دیدم دود از طرف سنگر بلند شده. در همان لحظات اولیه، محمدتقی رضوانی و توکل قلاوند شهید شدند. مرتضی صفاری مجروح شد. مجید بقایی در لحظات اولیه انتقال به بیمارستان شهید شد. حسن، خونریزی ریوی شدید داشت و در مدت دو ساعتی که رمقی در بدن داشت، علاوه بر ذکر شهادتین، مرتب یا حسین یا حسین میگفت. سرانجام، غلامحسین افشردیـ حسن باقریـ در روز شنبه نهم بهمن 1361 دفتر زندگیاش در ساعت سه و سی دقیقه عصر، بسته شد و بهصف شهدا پیوست.
شهادت حسن، بزرگترین ضربه روحی را به فرماندهان وارد کرد. مهدی زینالدینـ فرمانده لشکر 17 علیبن ابیطالب(ع) در دوران دفاع مقدس: ادامه جنگ زیر سؤال بود. حالا ما دیگر حسن نداریم، ما فرمانده قرارگاه کربلا نداریم، چهطوری میخواهیم این جنگ را ادامه دهیم. محسن رضاییـ فرمانده وقت سپاه: فرماندهان جنگ در بهت فرو رفتند. حسن باقری، ناگهانی و خیلی زود از میان آنها رفته بود. تا مدتها باور نمیکردم حسن شهید شده. یعنی ارتباط ما اینقدر ناگسستنی بود که نمیخواستم قبول کنم او دیگر در جمع ما نیست. اگر بگویم حسن باقری، بنبستشکن جنگ بود، حرف گزافی نیست. تا آخر جنگ و حتی تا امروز، کسی شهید حسن باقری نشد. در واقع حسن برای ملت ما یک سرمایه بود.
وصیت نامه
... فعلا انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین درآمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان ...
... در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداکاری بکند ...
... در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم ...
در مورد درآمدها، چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را دادهام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند ... در صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنید.
درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج(
غلامحسین افشردی 12 شب 27/7/1359 اهواز