یکشنبه 26/6/57
روزگار عادی است و خبری نیست. هنوز نگهبان تپه خرگوشان هستم. این طور که از قرائن برمیآید، تا آمدن سربازهای عادی همدوره ما، همین جا هستم. بعد شاید بفرستند پاسگاه. دیشب آن یکی نگهبان را ساعت دو شب بیدار کردم و خودم خوابیدم و او هم خوب بیدار نشده و خوابیده. ساعت 5 از خواب بیدار شده و نگهبان ساعت 4 هم تا 5 خواب بوده است.
تپه خرگوشان وضع آبش ناجورتر از گروهان و جاهای دیگر است و تمام وسایلش احتیاط دارد. من قبلاً آب و چای میخوردم ولی دیگر دو سه روز است نمیخورم. آب فقط از دبههایی است که میآورند. دیروز از عصر تا حالا آب نخوردهام. وضع من هم شده مانند آن ناشکری که هی از روزگار گله میکرد و وضعش بدتر میشد. اول که بیگناه زندانش کرده بودند، بعد هم دیگری را با او بهیک زنجیر بستند و آخر هم همزنجیریاش بهاسهال مبتلا شد که وضع این یکی قوز بالای قوز شد. من که از دوری مینالم، حالا وضعم چنان شده که آب پاکی هم برای خوردن پیدا نمیکنم و از لحاظ درونی هم خراب شدم. معنویت را خدا بیامرزد و اگر دعایی هم میخوانم، فکر میکنم روی عادت است و احتیاج اصلاً وجود ندارد. چقدر این مسأله باطن انسان را کثیف میکند. دیشب که از خدا خواستم جایم را تغییر دهد، حال ببینم صلاح چه باشد و هر چه از دوست رسد، نیکوست. باید ساخت. چه میتوان کرد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد