احمد افشردی:
صبح روز 28 اسفند 1360 با یک هواپیمای سی130 به اهواز رفتیم. قرارگاه کربلا در اطراف شهر شوش مستقر شده بود و آخرین جلسات فرماندهان قرارگاه برای آغاز فتحالمبین انجام میشد. برادرم فعالیتهای بیرون از خانه را داخل خانه بروز نمیداد. یکسالونیم از جنگ گذشته بود و من نمیدانستم که برادرم در جبهه چهکاره است. اولینباری بود که به جبهه رفته بودم. تا غروب با مهدی زینالدین چرخیدم. او مسؤول اطلاعاتعملیات قرارگاه نصر بود. با هم به روستای صالحمشطط رفتیم. به یکی از مقرها سر زد. از قرارگاه فتح رد شدیم که برادرم محمد [باقری] مسؤول اطلاعاتعملیاتش بود.
4 بعدازظهر آخرین روز اسفند، دو کانتینر بهعنوان مقر قرارگاه نصر مستقر شده بود؛ که یک کانتینر برای انبار مهمات بود. مسعود پیشبهارـ که مسؤول عملیات قرارگاه نصر بودـ مشغول بردن ماسه و سیمان بود. مهدی زینالدین بهشدت اکتیو و پرانرژی و بامحبت بود. چنان ابراز علاقه میکرد که منِ دوم راهنمایی حس میکردم با او دوست هستم. آن موقع اگر شرایطی بهوجود میآمد که یک فرمانده کار بنایی بکند، میکرد. تا شب آنجا بودم. از داخل یکی از کانکسها صدای حسن میآمد خجالت میکشیدم پیشش بروم. هر کسی هم که مرا میدید میگفت: "اِ تو برادر حسن باقری هستی؟"
پیش خود میگفتم مگر حسن باقری کیست، که اینها اینطور احترام میکنند؟ نمیدانستم چهکاره است. سرم را داخل کانکس کردم. تا مرا دید گفت: "اِ احمد کجا بودی؟ بیا ببینم."
به بقیه گفت که این برادرم است. یادم نیست از مهدی زینالدین یا پیشبهار پرسیدم که اخوی چهکاره است؟ گفتند فرماندۀ قرارگاه. آنجا فهمیدم که چهکاره است.
در مدتی که آنجا بودم چون مسؤولیتی نداشتم کارهای معمولی انجام میدادم.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد