با دوستانم به کوهی در اطراف فرودگاه اصفهان رفته بودم که چند هواپیما با ارتفاع کم از بالای سرمان رد شدند. وقتی برگشتیم و رادیو را روشن کردیم متوجه شدیم که عراق به شهرهای ایران حمله کرده است. یک هفته در اردوگاهی خارج از شهر اصفهان آموزش جنگ شهری دیدم و 17مهر 1359 به اهواز رفتم.
یکی از همان شبهای ابتدای جنگ برای عملیات به محور کرخهنور رفتیم. چون خوب شناسایی نکرده بودیم نتوانستیم با عراقیها درگیر شویم. صبح متوجه شدیم در محاصرۀ عراقیها هستیم. دو ماشین بیشتر نداشتیم. نیروها که به حمیدیه بازگشتند چند نفر داوطلب شدیم تا ماشینها را به عقب برگردانیم. وقتی از کرخه عبور کردیم و میخواستیم ماشینها را جابهجا کنیم دیدیم فردی از یک بلیزر پیاده شد در حالی که عراقیها بهطرف او تیراندازی میکردند. ماشین او ترکش خورده و لاستیکش پنچر شده بود. ظاهر او با صورت بدون ریش و ظریف، او را بچهسال نشان میداد. ما او را نمیشناختیم. با تندی و تشر گفتیم: "برای چه ماشینت را آوردی؟ مگر نمیدانی اینجا جنگ است؟"
او چیزی نگفت. به او کمک کردیم تا ماشین خود را به عقب بیاورد. یک ماه بعد که او را در گلف دیدم، متوجه شدم او حسن باقری است.
زمانی که آب منطقۀ ما را گرفته بود تصمیم گرفتیم دژ خرمشهر را بزنیم. حسن باقری پیرامون این موضوع، در جلسات زیادی که در آنجا تشکیل میشد حضور داشت و راجع به این قضیه مذاکره میکرد. همینطور زمانی که خودمان را برای عملیات فرماندهی کل قوا آماده میکردیم او به همراه آقا رحیم بهطور منظم به محور دارخوین میآمدند. اینگونه بود که ارتباط ما شکل گرفت.
در عملیات ثامنالائمه او مسؤول محور دارخوین بود و من مسؤول لجستیک همان محور بودم. بنابراین با او ارتباط زیادی داشتم.
در این عملیات تصمیم بر این شد که مازاد نفت موجود را بر رودخانۀ کارون سرازیر کنند و شب آن را آتش بزنند تا دشمن نتواند از رودخانه استفاده بکند. ولی قبل از مغرب یکی از گلولههای دشمن به منبع خورد و آتش گرفت. همة ما دچار دلهره شده بودیم. حسن باقری خیلی نترس بود و توکل قوی داشت. در خیلی از جلسات که به افراد فشار میآمد و دچار اضطراب میشدند او بلند میشد و راهکار میداد. به نزد او رفتم، گفتم: "اگر آتش به نخل و نیزارهای کنار رودخانه برسد، به بنزین و تمام مهمات ما سرایت میکند و منفجر میشود."
حسن در جواب گفت: "توکلت بر خدا باشد. هر کاری از دستت برمیآید انجام بده ولی بر خدا توکل کن که به یاری او اتفاقی نمیافتد."
با تمام تلاشمان مهمات را جابهجا کردیم. شب پرمخاطرهای را گذراندیم تا زمانی که عملیات با مسؤولیت و هدایت او شروع شد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد