ابوالقاسم عسگری:
در سنگر ستاد فرماندهی لشکر 7 ولیعصر(عج) بودم. شنیدم یکی از فرمانده گردانهای ما میگوید: "ما در محاصرة تانکها هستیم."
اسمش یادم نیست، به زبان دزفولی صحبت میکرد؛ کلولی، خضریان و یا فضیلتپور بود.[1] در بیسیم دادوقال میکرد. رئوفی به او گفت: "صبر کن، به تو میگویم چهکار کنی."
در قرارگاه تیپ، یکی از معاودین عراقی با چند بیسیم بود که موجیابی و شنود میکرد و اطلاعات را به رئوفی میداد. آقای رئوفی او را صدا کرد و گفت که چنین داستانی داریم چهکار میتوانی برای ما بکنی؟ او شنود کرد و گفت که فرماندة این یگان عراق، فلانی است، من میتوانم با فرماندهشان صحبت کنم. رئوفی گفت: "خب صحبت کن و بگو عقبنشینی کنند."
روی بیسیم او رفت و با همان لحن و لهجة عراقی با فرماندة زرهی عراق صحبت کرد و گفت: "وضعیت و مهماتتان چهطور است؟ اگر وضعیت شما خوب نیست، فعلاً عقب برگردید."
عراقیها هم که میترسیدند، از خداخواسته، منتظر فرمان عقبنشینی بودند. در این بین فرماندة گردان به رئوفی گفت: "همهشان دارند برمیگردند."
رئوفی گفت: "حالا با آر.پی.جی دنبالشان بیفتید."
[1]ـ آقای کلولی در روایت قبل، این ماجرا را بیان کردند.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد