حسین حسنیسعدی:
واحدهای عملکنندة گردان و گروهان همان روز یک توجیه کلی شده بودند و باید به طرف دشمن میرفتند. زمین مورد نظر از نزدیک برایشان شناخته شده نبود. فکر میکنم قرار بود عملیات ساعت دوازدهونیم شب شروع بشود و انتظار این بود که ساعت 1 یا 2 به دشمن بزنیم.
آنها رفتند. من و حسن توی پاسگاهمان نشسته بودیم، بیسیمها روشن بود و بهگوش بودیم. گفته بودم که سکوت مطلق باشد و تا زمان رسیدن و درگیر شدن با دشمن، کسی حق صحبت کردن ندارد.
ساعت که به 1 رسید، هی از قرارگاه کربلا تماس میگرفتند که چه شد؟ گفتیم بابا بهگوش باشید. ساعت شد 2، گفتند: "پس چهکار کردید؟"
اضطراب سرهنگ صیادشیرازی را گرفته بود. خب، احتمال داده بودیم که یک تیپ زرهی تازهنفس عراق وارد منطقه شده، همه نگران بودند که اگر بچهها موفق نشوند و آن تیپ وارد عمل بشود فردا صبح همه را قلعوقمع میکند، شاید اصلاً عملیات دگرگون بشود. قرارگاه کربلا دایم سؤال میکرد.
ساعت 3، دیگر سرهنگ صیادشیرازی با حالت اضطراب گفت که اگر واقعاً به این ترتیب است بگویید بچهها برگردند، دو ساعت دیگر هوا روشن میشود. گفتیم: «اصلاً امکان برگشت نیست. چه کسی میتواند دو تیپ ادغامی را از توی شیارها و درهها جمع کند و به عقب بیاورد؟»
ساعت 3:30 بالاخره صدای بیسیم نصر 3 در آمد که: "ما به دشمن رسیدیم و آمادة درگیر شدن هستیم."
گفتیم: "دست نگهدارید."
یکربع بعد هم نصر1ـ که از سمت راست عمل میکردـ اعلام کرد که رسیدیم. گفتیم: "حالا با دشمن درگیر بشوید."
تقریباً ساعت 4 صبح، بچهها حمله را شروع کردند.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد