سیدمحمدعلی شیخالاسلام:
اتاق ما در گلف سر راه وضوخانه بود. سایر فرماندهان شاید فقط چند بار به اتاق ما آمدند، ما به اتاق آنها میرفتیم، حسن باقری خیلی به اتاق ما میآمد و سر میزد. قبل از اذان میآمد، روی صندلیهایی که برای مراجعین گذاشته بودیم مینشست و با ما صحبت میکرد. برای همین ما از نظر عاطفی با او بیشتر صمیمی بودیم. وقتی میخواست ازدواج بکند، با من که متأهل بودم، مشورت کرد. به او گفتم: "چون شما خودتان را وقف جنگ کردید، با خانمی ازدواج کن که مانع کارت نشود؛ خانمی که بسیجی و زندگی بسیجی داشته باشد."
اتفاقاً همینطور هم شد و با خانمی که مسؤول بسیج اهواز بود ازدواج کرد. در بین بچهها کسانی بودند که بعد از ازدواج، همسرشان مانع کارشان میشد. آقای باقری حتی در مورد خانهای که میخواست اجاره کند، با من مشورت کرد. گفت که تو بچۀ اهوازی، یک خانۀ مناسب به من نشان بده. چند جا را با هم دیدیم. بعد از دو سه جا، یک خانه را انتخاب کرد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد