ابوالقاسم عسگری:
کنار خاکریز جبهة کرخه ایستاده بودم. بغل پادگان کرخه تعدادی سنگرهای بتنی متعلق به سازمان برق بود و در آن تی.ان.تی نگه میداشتند. بچهها از آن بهعنوان سنگر استفاده میکردند. رئوفی صدایم کرد و گفت: "فردا شب، عملیات است."
گفتم: "غیرممکن است."
گفت: "من آمدم به تو بگویم."
گفتم: «ما هنوز مهمات خالی نکردهایم.»
گفت: "فردا یا پسفردا شب، عملیات است، حالا تو چانه بزن."
من بهخاطر مهمات و سوخت همیشه 10ـ15 روز قبل عملیات متوجه عملیات میشدم. یک آیفای نو داشتیم. رانندة آیفا را صدا کردم. گفتند: «نیست.»
پرسیدم: «کلیدش کجاست؟»
گفتند: «با خود برده.»
یک قلوهسنگ بهسمت شیشة ماشین پرت کردم. شیشه پودر شد. گفتم: «یک نفر پشتش بنشیند، برود مهمات بیاورد.»
در عرض 48 ساعت همه بهاندازه شش ماه کار کردند. بعد از 48 ساعت گفتند که عملیات کنسل شد. فهمیدم که در واقع مانور بوده و میخواستند آمادگی پیدا کنند.
فکر نمیکنم به رئوفی هم گفته بودند؛ شاید هم میدانست و ما را سر کار گذاشت.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد