حسن داناییفر[1]:
شهید صیادشیرازی بهخاطر اختلافی که با بنیصدر داشت از ارتش بیرون آمده بود. ایشان در اوایل سال 60 در مجموعة سپاه دورة آموزشی را در تهران طراحی کرد. 18 نفر از نیروهای سپاه در آنجا آموزش نقشهخوانی، تفسیر عکس هوایی و اطلاعاتعملیات دیدند که من جزء آنها بودم. این دورهها برای ما دورة بالایی بود. این دوره که تمام شد به خوزستان برگشتم. دو سه ماه بیشتر طول نکشید، آقای محسن رضایی فرمانده سپاه شد و مدیریت جنگ را بر عهده گرفت؛ اعلام کردند کسانی که این دوره را دیدهاند به جبهه بیایند.
قبل از عملیات طریقالقدس به گلف رفتم. آقامحسن، حسن باقری، آقارشید و آقارحیم فرماندهان اصلی بودند. حسن باقری و آقارشید مرا توجیه کردند. بعد از مدتی حسن باقری نامهای به من داد که شما شناسایی منطقة فتحالمبین را شروع کنید. به این ترتیب ارتباط من با حسن آغاز شد. من اواخر مهر یا اوایل آبان وارد منطقه شدم. با طریقالقدس کاری نداشتم، ولی از غنایمش گیرم آمد. دوربین و وسیلهای نداشتیم. حسن باقری نامهای داد، پیش علی اسحاقی رفتم و از او دوربین و وسایل شناسایی غنیمتی گرفتم.
خط حد شناسایی من ضلع شمالی امامزاده عباس تا منطقة دهلران بود. مهدی زینالدین هم شناسایی سمت چپ منطقة ما، از امامزاده عباس تا جسرنادری را انجام میداد که تپههای مشهور بلتا، شاوریه و 330 در این حد خط قرار داشت. منطقة ما ـ بین تپه 330 به سمت شمال تا منطقة دهلرانـ محلی بود که نیروهای پدافندی ما بهطور پراکنده در آنجا حضور داشتند. چون دوره دیده و توجیه بودم، ظرف یک هفته از منطقة فتحالمبین کالکی کشیدم و به حسن باقری دادم. آنموقع کسی کالک نمیکشید. در آن کلک محل استقرار نیروهای خودی و دشمن را مشخص کردم. حسن باور نکرد. گفت: «اِ پسر چهکار کردی؟ اینها را از کسی گرفتی یا خودت کشیدی؟»
واژة پسر، هم از باب تعریف و هم از باب تعجب بود. باور نمیکرد. من 18 سال داشتم و موی صورتم در نیامده بود. آقارشید و حسن خیلی سؤال میپرسیدند. حسن وقتی سؤال میکرد متوجه میشد واقعیت را میگویی یا ذهنیت خودت را بیان میکنی.
آنموقع بعضی رقابتهای منفی وجود داشت که چرا کسانی از بیرون استان میآیند و جنگ را اداره میکنند، اما شخصیت و اثرگذاری حسن باقری بالاتر از این بود کسی بخواهد چنین حرفهایی بزند. در واقع او این احساس را در ما بهوجود آورد که روی این موضوعات، تعصب کور نداشته باشیم. همین باعث شده بود که رابطة عمیقی بین ما بهوجود بیاید.
بزرگترین تأثیر حسن باقری در زندگی من اعتمادبهنفسی بود که او در من ایجاد کرد. حسن مهارت عجیبی در انتقال اعتمادبهنفس در نیروهایش داشت. حضرت علی(ع) میفرماید اگر کسی چیزی به من آموخت من بنده او هستم. من هم در این مورد بندة حسن باقری هستم. چون من شهرستانی بودم و روی حرف زدن در جمع بزرگان را نداشتم. حسن باقری چنان اعتمادبهنفسی در من بهوجود آورده بود که قبل از همین عملیات در جلسهای که آقا رحیم و آقای محسن رضایی برای توجیه به دزفول آمده بودند، پای نقشه رفتم و شروع به توضیح دادن کردم. یکی از بچهها میگفت: «در آن لحظه پیش خود گفتم که این بچه بلند شده میخواهد برای ما حرف بزند. وسط جلسه خیلی تعجب کردم و آخر جلسه خوشحال شدم که حسن باقری چنین نیروهای توانمندی دارد.»
[1]ـ رـک: شناختنامه، جلد اول، فصل سوم، ص 166
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد