حسین حسنیسعدی[1]:
ابتدا معارفة قرارگاه قدس انجام شد. بعد نوبت به قرارگاه نصر رسید. من به این قرارگاه معرفی شده بودم. دیدم جوانی بهنام حسن باقری را به ما معرفی کردند. خب، جلسة اول بود، نگاهی به سرووضعش کردم، دیدم خیلی جوان است، لباسی هم که پوشیده، بلوز را روی شلوار انداخته. نه من او را میشناختم، نه او مرا میشناخت. هیچکدام به روحیة هم آشنایی نداشتیم؛ نه من او را درک کردم، نه او مرا درک کرد. به یکدیگر معرفی شدیم و با هم دست دادیم. آشنایی ما از اینجا شروع شد. میشود گفت که در جلسة اول همدیگر را جذب نکردیم.
جلسات بعد، با هم نشستیم و بیشتر صحبت کردیم. بهقول معروف با هم سنگهایمان را وا کندیم؛ اینکه چه کسی باشد؟ چهطور باشد؟ به چه ترتیب همکاری کنیم؟ بعد بیاییم عناصر ستادمان را معرفی کنیم.
بعد از چند روز افراد ستادها را به همدیگر معرفی کردیم. بعدها که روحیات همدیگر را شناختیم، با هم رفیق و صمیمی شدیم.
[1]ـ رـک: جلد اول، شناختنامه، فصل پنجم، ص 336
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد