پنجشنبه 10 ارديبهشت 1360
صبح قرار شد با رحيم [ صفوی ] برويم آبادان كه حدود نُه بود راه افتاديم. از جاده خاكي رفتيم. هنوز اين جاده درست نشده. باد هم زياد بود. خاك خيلي زياد بود و ساعت 12 رسيديم. رفتيم مركز سپاه، [ حکمتالله ] جوادي را ديديم. قدري اوضاع جبهههاي ديگر را برايش گفتم. عصر ساعت چهارونيم مسؤولين جبههها را كه دعوت كرده بودند، آمدند و جلسهاي گذاشتيم كه در دفترچه قهوهاي نوشتهام. رحيم [ صفوی ] گزارشي از جبههاي ديگر داد. آخر شب [ محمدجعفر ] اسدي دو طرح داشت. يكي استفاده از لولههاي زيرزميني نفت براي انفجار داخل مواضع عراقيها و مين دريايي كاشتن در اروندرود كه خوب بود. البته طرح اولش مشكل بود كه قرار شد با [ جعفر ] مدنيزادگان دنبالش بروند.
صبح كه داشتيم ميرفتيم، من تازه نشسته بودم پشت ماشين. حواسم بهداخل ماشين رفت كه ماشين منحرف شد بهسمت راست. كنار جاده خاك بود، گرفتم سمت چپ كه چپه نشود، رفت در شانه خاكي دست چپ جاده. گرفتم بهراست، ماشين سروته شد و از پهلو بهراست جاده آمد و از جاده هم افتاد پايين كه نيم متر گود بود. اول نميايستاد. بعد ترمز گرفتم، ايستاد و هيچي نشد! بهلطف خداوند.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد