اول می 1981 / جمعه 11 ارديبهشت 1360
صبح رفتيم جبهه فياضيه كه قبلاً وقتي آب كارون باز شده بود، سنگرهاي بچهها را آب گرفته بود و الان سنگرها خيلي ناجور بود. خاكريزشان خيلي ضعيف بود. من با دوربين خواستم نگاه كنم و فكر كردم كه ميزنند. هنوز دو دقيقه نشده بود كه تكتير زدند. فاصله سيصـد چهارصد متر بـود. برگـشتيم رفتـيم اتـاق جنـگ آبـادانـ خرمشهر كه سرهنگ[ حسن ] ناطقي فرمانده آن بود. كيفيت سپاه خوزستان و آبادان را توضيح داديم و همكاري جا افتاد. در زمينه اطلاعات هم قرار شد همكاري انجام شود. [ احمد ] اميري خوب كار نكرده و ميگفت به من فرد نميدهند. خرمشهر بهتر كار كرده بود و كالك گسترش نيرو هم داشت. مشكلات بچههايآبادان بيشتر نيروي عملياتي و افراد ستادي و ماشين و تداركات و مهمات بود. سرگرد [ علی ] هاشمي را ديديم كه قبلاً در بهمن 57 در لويزان ديده بودمش. حدود هفت بعدازظهر رسيديم اهواز. تويوتا سبزه را گرفتم كه برويم تهران.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد