شنبه 27 شهريور 1361
بسمهتعالي. از صبح در خانه بودم كه [ پروین ] داعيپور كمكم دردش گرفت. خفيف بود. هر پنج دقيقه ميگرفت و رها ميكرد. ساعت دهونيم رفتيم بيمارستان آريا. گفت يا امشب است، يا فردا ظهر. احمدحسين [ افشردی ] را گفتم آمد خانه و ساعت شانزده آمدم تهران. ساعت نوزده تلفني صحبت كردم. ميگفت خيلي ناراحتم و حتي از ناراحتي نتوانست صحبت را ادامه دهد و گفت برايم دعا كن. بهبرادران كه در اتاق بودند، گفتم حمد خواندند. به او گفتم فعلاً نرو بيمارستان، صبر كنكه موقعش برسد. ساعت بيستويك تلفن كردم. گفتند خانم [ مهلقا ] ركني برگشتند و كار تمام شده. خداوند تعالي در ساعت بيست، يك دختر بهزندگي ما عطا كرد كه اسمش نرگس است. فكر ميكردم كه لطف خداوند شامل حال ما خواهد شد ولي نه به اين كيفيت(شكراً للّه رب العالمين).
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد