(سهشنبه) 22/2/1360
از صبح قرار شد با رحیم [صفوی] برویم ماهشهر که با [علیاصغر] زارعی رفتیم. موقع رفتن، در رانندگی دو تا مسأله پیش آمد. رفتیم سپاه که [حبیب] آقاجری نبود. رفتیم لشکر 77 [خراسان].
اول پیش سرهنگ [علیجان] نوروزی [ابدالآبادی]. دو مسأله بود. یکی مهمات و دیگری مسأله دژبان تکاوران که دوباره جلوی افراد اعزامی سپاه آبادان را گرفته بودند که باید مهر رکن3 ماهشهر باشد. در حالی که مسیر نیروهای سپاه از اهواز، مسیر دارخوینـ شادگان به آبادان و جاده خاکی است. قرار شد مُهر سپاه اهواز و سپاه ماهشهر و ستاد جنوب رسمیت داشته باشد.
هوانیروز ماهشهر امروز رفته بود ایستگاه حسینیه عملیات انجام داده بود که شش لودر، یک تانک، یک نفربر، یک توپ ضدهوایی و یک خودرو زده بودند. هفت نفر هم اسیر کرده بودند.
علی اسحاقی و [شهابالدین] جوادی هم همراه هوانیروز بودند. خواستیم برگردیم که من گفتم پیش سرهنگ [شهابالدین] جوادی هم برویم. رفتیم و او را هم دیدیم. شخص اتو کردهای بود. در این بین، از بینظمی تکاوران گفتیم و ذکر این نکته که اگر بسیج بینظمی کند، بهحساب سپاه میگذارند و این کارها هم بهحساب لشکر 77 [خراسان] است. گفت من هم ناراحتم و یک بار رفته بودم، یکی از این تکاوران کلاهش را زیر پاگون گذاشته بود و آستینهایش را بالا زده بود. من عصبانی شدم و گفتم اگر تو در اردو گوشت مار خوردهای، من در صحرای سینا گوشت گربه خوردهام. مشخص شد جزو نیروهای ایران در بین اسراییل و مصر بوده. بعد هم اسرای هوانیروز را آوردند. گفت بیاورید من صحبت کنم. قدری عربی بلد بود که مشخص شد مدتی حدود شش ماه تا یک سال در منطقه جولان بوده. مدام هم تیکهکلامش سیادتک بود.
برادر رحیم [صفوی] گفت تکاوران جلوی حجتالاسلام [محمدجواد] باهنر وزیر آموزشوپرورش را هم گرفتهاند. گفت البته، چون ایشان در منطقه فرماندهی من آمده، باید اطلاع میداد که نداد و با سردی برخورد کرد. ظاهراً به آقای [محمدجواد] باهنر گفته بودند حالا بیا پایین قدری آفتاب بخور تا ببینیم دستور چه میآید (هنگامی که میخواستند از جاده خاکی بروند). البته هنگام خروج از لشکر 77 [خراسان] با سرهنگ2 بیانی، رییس رکن2 صحبت کردم. گفت هر چه بخواهید، من میدهم. کالک گسترش نیرو، هر چه بخواهید خود من اقدام میکنم. من هم از این همکاری تشکر کردم و گفتم که هر چه لشکرها بیشتر در منطقه باشند، هماهنگیشان با ما بیشتر است و بهتر.
بعد آمدیم سپاه با [حبیب] آقاجری ناهار خوردیم. علی اسحاقی میگفت که قرار است از این افراد بازجویی کنیم. عصر رفتیم جبهه ماهشهر و [اسحاق] عساکره را دیدیم. وقتی رسیدیم، قدری میکوبیدند که اول فسفری بود. بعد هم گلولهها که مشخص بود نزدیک میشود و مجبور شدیم چند دقیقه برویم داخل سنگر. [اسحاق] عساکره را دیدیم. میگفت که عراقیها از دو تا چهار کیلومتری جنوب جاده ماهشهر خاکریزشان فرورفتگی داشت، این دو روزه این شکاف را آمدهاند جلو و پانصد متر پیشروی کردهاند. خاکریز دشمن و تیربار تانک دقیقاً مشخص بود. بیشتر بچهها بهوسیله 106 تیر منحنی اجرا میکردند. میگفت خمپاره 120 محدودیت شدید دارد و البته [خمپاره] 81 اینطور نیست. اصلاً نقشه همراهش نبود و اطلاعاتعملیات هم نداشت. قرار شد اگر بتواند، یک نفر را تعیین کند و ما قدری آموزش بدهیم. شب برگشتیم اهواز.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد