یکشنبه 2/7/1357
تا ظهر که عادی گذشت. بعد از ناهار رفتم آبتنی. آب را باز کرده بودند و تا بالای سرم میرسید. حوض تپه خرگوشان قطرش 5 یا 6 متر میشود. باد خیلی زیادی میآمد. وسط آن سکو دارد و میله. گفتم شنا کنم بروم وسط. 5/2 متر یا 3 متر بود. پریدم که در وسط ماندم. اول باد به آن جهت بود، بعد جهتش عوض شد. یکی از کافهچیها و آن یکی سرباز که با هم هستیم، بهنام سیدعلی میرباقری که بچه شهرضای اصفهان است، لب حوض بودند. وسط ماندم، دست و پا زدم و رفتم زیر آب. یک لحظه این تصور آمد که دارم غرق میشوم. اول امید به اینان که لب حوض نشستهاند و در ته دل هم، بهامید خداوند و جایی دل آدم بند است. هر چند که برای او مشخص نیست چیست و کجاست و با این اصل که کوچک بود، اگر بزرگ بود، تنبه آن بیشتر بود و بالنتیجه، خطر بیشتر. دستپاچه شدم. دست و پا زدم، رفتم زیر، بعد به خودم آمدم، خودم را رها کردم آمدم روی آب. نفسی کشیدم و دستهایم را بهحالت کمک بیرون آوردم. هوای ششهایم تمام شده بود که شنیدم یکی گفت این را بگیر ولی چشمهایم بسته بود. بعد چیزی آمد در دستهایم، گرفتم و کشیده شدم. دیدم شلنگ بود که [ سیدعلی ] میرباقری انداخته. البته آب نخوردم داخل آب ولی تنم خسته شده بود. قدری نشستم و نفس عمیق کشیدم. بعد رفتم خودم را شستم، آمدم بیرون. بهیاری حضرت حجت و لطف حضرت باریتعالی بهخیر گذشت. باید اذعان داشت که حضرت مهدی فراموشم شده بود و بهیاد خدا افتادم. فقط اینجاست که زندگی شیرین مینماید و مشخص میشود که انسان بهیک لحظه بند است و هیچ نمیتوان حساب کرد که چند دقیقه دیگر چه پیش خواهد آمد. وجود این [ سیدعلی ] میرباقری هم لطف خدا بود که فردی است خونسرد و وارد و هیچ خودش را از دست نداد. البته هنوز تا دو دقیقه هم میتوانستم دوام بیاورم و تمام این برنامهها در 70 سانتیمتری کنار حوض بود ولی من چون چشمم بسته بود، نمیدانستم که چه خبر است.
دیشب گفتند که تلفن کردهاند قرارگاه و مرا خواستهاند و گفتند فردا ساعت یک تا 4 [ بروم ] و معلوم نیست کی تلفن کرده است. جدول حروف ابجد کیهان، شماره 117 تاریخ 1/7/57 را حل کردم فرستادم.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد