1092
0
روزنوشت
چهارشنبه 8/6/57
قرعهکشی شد، افتادم کرمانشاه. تلفن جلدیان خراب بود، تلگراف زدم خانه. از روز شنبه تا حالا روزه نگرفتهام و بقیه بچههای گروهان هم شل ...
ادامه مطلب ...
1070
0
روزنوشت
جمعه 10/6/57
پنجشنبه 9/6/57 و جمعه 10/6/57 بهبیکاری گذشت. جیرۀ بین راه را که 65 ریال بود، دادند. بچههایی که مانده بودند جلدیان، ناراحت بودند.
  ...
ادامه مطلب ...
1245
0
روزنوشت
شنبه 11/6/57
موقع ناهار گفتند که ماشین کرمانشاه آمده است. زود ناهار را خوردیم و رفتیم سوار شویم. ماشین رفته بود تا دو تا اتوبوس دیگر بیاورد. این یکی دو روز را گرو ...
ادامه مطلب ...
1104
0
روزنوشت
یکشنبه 12/6/57
سراب نیلوفر گردان ضربت بود، در محلی که میگفتند برای معاودین عراقی ساختهاند و کسی حاضر بهماندن در آنجا نشده بود. روز اول از ...
ادامه مطلب ...
1013
0
روز نوشت
دوشنبه 13/6/57
قرار شد عدهای را ببرند مأموریت کرمانشاه ولی بعد مسأله منتفی شد. روز عید [ فطر ] بود و تعطیل ولی چون آمادهباش بود، صبحگاه داشتیم. امروز ...
ادامه مطلب ...
977
0
روزنوشت
سهشنبه 14/6/57
صبح بردند و تا نزدیک ظهر آزمایش گروه خون گرفتند. عصر همه بهجوک گفتن گذشت و یکی از بچهها گیتار داشت، گیتار زد. امروز هم کسی برای ت ...
ادامه مطلب ...
1036
0
روزنوشت
چهارشنبه 15/6/57
بعد از صبحگاه و صبحانه، گفتند دیپلمهها جمع شوند برای تقسیم. 14 نفر قصرشیرین میخواست که عدهای رفتند. 6 نفر ایلام میخواست، ...
ادامه مطلب ...
973
0
روزنوشت
پنجشنبه 16/6/57
صبح که رفتیم صبحگاه. از ظهر هم نگهبان بودیم ولی مرا نگهبان شب گذاشته بود فقط که 4 ساعت نگهبانی دادم. البته آمادهباش هم بود. تا 9 شب خبری نبو ...
ادامه مطلب ...
933
0
روزنوشت
جمعه 17/6/57
امروز هم آمادهباش بود. از صبح در تهران هم حکومت نظامی اعلام کرده بودند. شب رفتیم تلفن کنیم تهران، خط خراب بود.
...
ادامه مطلب ...
879
0
روزنوشت
شنبه 18/6/57
صبح نامهمان را دادند. رفتیم ستاد، تقسیم کردند. اسم من آخر بود. هر یکی [ را ] نوشتند [ برای ] یکی از گروهانها. من ماندم. می&zwnj ...
ادامه مطلب ...
1047
0
روزنوشت
26 اوت 1978/ 21 رمضان 1398/ شنبه 4/6/57
صبح ساعت هفت رسیدیم نقده، رفتیم مسافرخانه.
875
0
روزنوشت
یکشنبه 19/6/57
امروز بعدازظهر نامۀ همه را دادند و قرار شد همه بروند. من عصر رفتم، نامهام را بردم گروهان و بهفرمانده گروهان هم گفتم که گواهینامه رانندگ ...
ادامه مطلب ...
935
0
روزنوشت
دوشنبه 20/6/57
تا ساعت 9:30 هنوز صبحانه نیاورده بودند ولی راحتتر از گروهان بود. شبی حدود چهار ساعت نگهبانی و بقیهاش خواب. بیکار بودم. نامۀ بلندبالایی ...
ادامه مطلب ...
1014
0
روزنوشت
سهشنبه 21/6/57
صبح حدود 11 آمدند، همۀ نگهبانها را جمع کردند. رفتیم. بچهها داشتند میرفتند. نامهها را فرستادم و تلفنی هم بهمنزل ...
ادامه مطلب ...
1034
0
روزنوشت
چهارشنبه 22/6/57
امروز هم نگهبان تپه خرگوشان بودم. نامهای برای گروهبان بابایی در جلدیان نوشتم. عصر خیلی ناراحت بودم ولی کاری نمیشد انجام داد. باز خوب ...
ادامه مطلب ...