قاسم حاجمحمدحسن[1]:
من مسؤول یکی از کمیتههای تهران بودم. در آبان سال 1359، یک مقدار تجهیزات داخل جیپ گذاشتم و به همراه یکی از دوستان به نام جواد جهانینسب به طرف خوزستان حرکت کردیم. دفعۀ اول بود که به منطقه میرفتیم و خیلی وارد نبودیم. به اهواز که رسیدیم به ستاد جنگ در گلف رفتیم و پرسیدیم که کدام منطقه نیرو لازم دارد؟ در ابتدا گفتند که به آبادان بروید. ما به طرف آبادان حرکت کردیم. به جادۀ ماهشهر که رسیدیم، دژبان ارتش جلوی ما را گرفت. فهمیدیم عراقیها جادۀ آبادان را بستهاند. بالاجبار آنجا ماندیم و صبح به اهواز بازگشتیم. شنیدیم که شب قبل در سوسنگرد درگیری شدیدی بوده؛ تصمیم گرفتیم که به آنجا برویم.
قاسم حاج محمدحسن:
حسن باقری اهل برنامهریزی بود. همة ابعاد یک موضوع را با هم میدید. در بعد تدارکات، هم سلاح و مهمات و هم غذا و هم رسیدگی به خانواده را کنترل میکرد. حتی در اوج مسایل جنگ دغدغۀ خانواده را داشت. واقعاً برای جنگ برنامه داشت. تأکید میکرد که برویم در اهواز خانهای را اجاره کنیم و زن و بچههایمان را پیش خود بیاوریم. میگفت: "حداقل آنجا که باشند، هفتهای یک بار میتوانید بروید به آنها سر بزنید."
من هم همین کار را کردم. اولین جایی که اجاره کردم هتل هایت اهواز در کنار کارون بود که به خاطر جنگ تقریباً تمام وسایل داخلش از بین رفته بود. من آن زمان یک ب
قاسم سلیمانی[1]:
اوایل سال 60 در جبهۀ سوسنگرد بودم که شهید علی هاشمی[2] جبههای را در حمیدیه تشکیل داد. من هم در خدمت ایشان بودم. زمانی بود که گردانها تشکیل شدند. بعد از عملیات فرماندۀ کل قوا عملیاتی به نام رجایی و باهنر طراحی شده بود. من در آن عملیات معاون گردان بودم. عملیات حساسی بود. میخواستیم عراقیها را در جادۀ سوسنگردـ حمیدیه دور بزنیم. حسن به جبههها سرکشی میکرد. برای اولینبار ایشان را آنجا دیدم و آنموقع با هم آشنایی زیادی نداشتیم. او هر دو سه روز یک بار، جبهه را چک میکرد. هر بار که میآمد، شهید مجید سیلاوی[3] همراهیاش میکرد. بعضی وقتها
قاسم سلیمانی:
مرحلة دوم عملیات فتحالمبین بود. از شدت خستگی نمیتوانستم روی پای خودم بایستم. هدف ما چمسری و ارتفاع 202 بود. چمسری دستمان بود، در دشتعباس ارتفاع دیگری به جز 202 نبود. تیپ 2 لشکر 92 بنا بود تنگة ابوغریب را ببندد، ولی موفق نشده بود. ما روی تپههای 202 ارتباطمان با عقب قطع شد و مشکلات زیادی داشتیم. به من گفتند آقای حسن باقری دنبال شما میگردد. پیش او، به جادة امامزاده عباس رفتم. کنار امامزاده، نقشه را پهن کرد و مرا توجیه کرد. بنا شد من از پشت 202 عمل بکنم و به تنگة ابوغریب بروم و آنجا را ببندم. آن روز رفاقت من با حسن باقری محکمتر شد.
حسن باقری در هر فر
قاسم سلیمانی:
از همان لحظات اولیه در عملیات شهید رجایی و باهنر شیفتة او شدم. نظرات بسیار خوب و پختهای داشت. بعد از عملیات طریقالقدس به گلف رفتم. حسن باقری جلسات متعددی با فرمانده گردانها داشت و بازدیدهایی از سوسنگرد میکرد. من فرماندة دو گردان بودم که در محدودة تیپ کربلا عمل میکرد. در همان عملیات زخمی شدم. در بیمارستان به دیدنم آمده بود که من در حال اغماء متوجه نشده بودم. بعد که به گلف آمدم از من استقبال کرد و گفت: «بیا برای بچههای کرمان یک تشکیلاتی راه بینداز، اما قبل از آن چند وقتی مسؤول جبهة شوش باش.»
اعلام آمادگی کردم و به خط شوش رفتم. کمتر از یک ماه بعد، نزدیک عملیات فتحالمبین مر