علی فضلی:
اوایل جنگ، دانش نظامی بیشتر از ادارۀ یک تیپ نبود. تصور ما این بود که برادران ارتش با آمریکاییها در داخل و خارج از کشور حشرونشر داشته و آموزش دیدهاند. اما از مجموعۀ این عوامل چیزی که دارای ارزش آموزشی بیش از ادارۀ یک تیپ باشد در ایران وجود نداشت. طراحی استراتژیکی که بتوان جبهۀ 1300 کیلومتری جنگ را اداره کرد و سامان داد، نبود. زمانی شما مکانیزمها را دارید و میخواهید آنها را اجرا کنید. سپاه که هیچ، ارتش آن زمان که پایۀ این کار بود، مکانیزمی جدی برای این کار در اختیارش نبود. حسن باقری که آمد، آرامآرام کمبود این دانش و نیاز به این مکانیزمها را گوشزد کرد. حسن در روزهای اول جنگ جلساتی میگذ
علیمحمد رضایی:
قبل از عملیات ثامنالائمه، به اتاق جنگ رفتم. کاغذی روی دیوار چسبانده و نوشته بود:" به هر کس به اندازۀ نیاز اطلاعات بدهید."
پرسیدم:"برادر حسن، منظورتان از این جمله چیست؟"
گفت:"اگر شما به او بیشتر از نیازش اطلاعات بدهید، این برایش سم میشود. احتمال بدهید در شناسایی برایش اتفاقی بیفتد و اسیر شود. اگر کمتر از نیاز هم به او اطلاعات بدهید، در کارش نقص به وجود میآید. لذا به هر کس بهاندازۀ نیاز اطلاعات بدهید."
واقعاً جملۀ قشنگی بود.
علی ناصری:
یک روز در جلسه نشسته بودیم. حمید معینیان به تهران و خانۀ حسن باقری رفته بود. تعریف میکرد که پدر و مادر حسن در خانه بودند. وقتی حسن رفت چایی بیاورد، پدر حسن پرسید: «آقا عذر میخواهم، شما با حسن همکارید؟»
گفتم: «بله، من معاون آقاحسن هستم.»
گفت: «معاون؟ خب حسن چهکاره هست که معاون دارد؟»
گفتم: «چطور؟»
گفت: «ما هرچه از حسن میپرسیم توی سپاه چهکارهای؟ میگوید من جارو میکشم.»
بعد از من پرسید: «تو چه کار میکنی؟»
گفتم: «ایشان درست میگوید، او جارو میکشد، من پشت سرش تی میکشم.&r
علیرضا رزمحسینی[1]:
در جلساتی که برای آمادهسازی و اجرای عملیات بستان [طریقالقدس] بود، شرکت داشتم. حسن باقری نقش مهمی در رابطه با طراحی و اجرای عملیات داشت. در آن جلسه وقتی در مورد مانور تیپ عاشورا در محور نیسان بحث میشد، حسن به نکتهای اشاره کرد که بسیار ظریف و مهم بود؛ بعد از عملیات، به آن نتیجه و حرف صحیح حسن رسیدیم. حسن باقری در رابطه با جنگ از تیزهوشی و استعداد عجیبی که خداوند به او داده بود، خوب استفاده میکرد.
[1]ـ بخشی از مصاحبة سردار رزمحسینی در مهرماه 1362.
علیرضا ریاحی:
سال 1358 عضو سپاه شدم. قبل از جنگ، ازطرف سپاه مأمور در ارتش بودم. روز دوم شروع جنگ، ازطریق ارتش به پایگاه چهارم هوایی دزفول اعزام شدم. ابتدا، در خط اول جادۀ اندیمشکـ دهلران و بعد از آن در باند اضطراری پایگاه چهارم، نزدیک پادگان آموزشی سپاه دزفول، فعالیت میکردم. در آن زمان، جنگ برای ما و ارتش ما نامأنوس بود. در آن مقطع، شاهد شکست لشکر 1 و 2 سابق بودم. بعد از شکست، این دو لشکر با هم ادغام شدند و لشکر 21 حمزه را ایجاد کردند. خدا رحمت کند تیمسار ظهیرنژاد را که چه حرصی میخورد. بهسرعت درجۀ تشویقی میداد و بلافاصله درلحظه، خلع درجه میکرد. وقتی دشمن به پشت رودخانۀ کرخه و جسرنادری رسید، شهرهای دزفول