بینید من واقعاً شهید حسن باقری را دوست دارم. حسن باقری با من و پدرم یک اُنس و الفت خاصی داشت. وقتی میخواست از اهواز به سمت شمال یا به سمت دزفول برود زنگ میزد و میگفت به حاج آقا بگو ناهار یا شام درست کند چون ما میخواهیم به آنجا برویم. حسن باقری پیش بابای من رفت و گفت پیرمرد چهطوری. پدر من خیلی شوخطبع است، ایشان بغلش را باز کرد و گفت من اگر پیرم ولی مغز جوان دارم هنوز،آرزوی عشقبازی در جهان دارم هنوز، تو هم که خیلی خوشگل هستی بیا ببینم، بعد یک دفعه حسن باقری در رفت و گفت پیرمرد را نگاه کن.
یکی از خصلتهای حسن باقری و تفاوت فرماندهی و مدیریت در دوران دفاع مقدس این است که حسن باقری را از قرارگاه خودش بیرون میکشد و در سنگر دیدهبانی به شهادت میرساند و یکی دیگر عشق و دوست داشتن است که هر کس میخواهد به نوعی ارادت خودش را به حسن باقری نشان بدهد.
حسن باقری حساب شده حرف میزد. حساب شده حرف زدن ایشان بر اساس مطالبی بود که سعی میکرد به دست بیاورد.
انعطافی که ایشان داشت و قدرت صراحت و تصمیمگیری سریعی که ایشان داشت باعث میشد مسائل به اتمام برسد.
حسن باقری در حوضههای مختلف مثلاً قدرت خلاقیت و قدرت انتخاب خوبی داشت.