سیدمحمدعلی شیخالاسلام:
اتاق ما در گلف سر راه وضوخانه بود. سایر فرماندهان شاید فقط چند بار به اتاق ما آمدند، ما به اتاق آنها میرفتیم، حسن باقری خیلی به اتاق ما میآمد و سر میزد. قبل از اذان میآمد، روی صندلیهایی که برای مراجعین گذاشته بودیم مینشست و با ما صحبت میکرد. برای همین ما از نظر عاطفی با او بیشتر صمیمی بودیم. وقتی میخواست ازدواج بکند، با من که متأهل بودم، مشورت کرد. به او گفتم: "چون شما خودتان را وقف جنگ کردید، با خانمی ازدواج کن که مانع کارت نشود؛ خانمی که بسیجی و زندگی بسیجی داشته باشد."
اتفاقاً همینطور هم شد و با خانمی که مسؤول بسیج اهواز بود ازدواج کرد.
سیدمسعود حجازی:[1]
سیویک شهریور 1359، مردم سر سفره صبحانه بودند که یکباره عراق شروع به زدن خمپاره به آبادان کرد و شهر بههم ریخت. مردم با هر وسیلهای شروع به خارج شدن از شهر کردند. عدهای هم پیاده از بیابانهای شمال آبادان میرفتند. مادر و خواهر کوچکم و برادرم را با کامیون از شهر خارج کردم ولی پدر و خواهر بزرگترم در شهر ماندند. ما هم به گروه نظامی ملحق شدیم و حفاظت ایستگاه 12 را بر عهده گرفتیم. آبادان دو پل اصلی بر روی بهمنشیر داشت که ورودیهای اصلی آبادان بودند. اگر این دو پل را از بین میبردند دیگر هیچ وسیلۀ نقلیهای نمیتوانست در آبادان تردد کند. ایستگاه 7 و ایستگاه 12
سیدمسعود خاتمی:[1]
ارتباط و شناخت من از حسن باقری در عملیات فتحالمبین بود. قبل از شروع این عملیات،آقا محسن گفت: "شورایعالی سپاه را باید درگیر عملیات کنیم."
شورایعالی معمولاً کارهای سپاه را در مرکز پیگیری میکرد. آقا محسن قبل از عملیات فتحالمبین اعضای شورا را به اهواز آورد و در قرارگاهها تقسیم کرد. گفت: "هر کدام توی یک قرارگاه بنشینید و با مشکلات جنگ آشنا شوید."
یادم هست در قرارگاه فتح تا نزدیک عملیات، پهلوی رشید بودم. من مسؤول امور پاسداران بودم که بعداً پرسنلی نامیده شد. آقای دکتر احمدیانی هم مسؤول بهداری بود. به من گفتند که جمعآوری شهدا به عهدة شما باشد. تعاون، گزینش، پذی
سید ناصر تقدمی:
برای حادثة طبس به منطقه رفته بود. عکسهایی از این قضیه را آورده بود و به ما نشان میداد، مواردی را مطرح میکرد، میگفت که توطئهای وجود دارد و بدون دلیل منطقه را بمباران کردهاند تا اسناد لو نرود. آن موقع هنوز این مسائل باز نشده بود اما برای ما ملموس بود. حرفهایی میزد و پیشبینیهایی میکرد که ما بعد از مدتی متوجه میشدیم درست بوده است. ممکن بود از نظر زمانی تأخیر و تقدم داشته ولی قطعاً اتفاق میافتاد.
سید هاشم درچهای:
روز عملیات بین جادۀ خاکی و ارتفاعات میشداغ تا تنگة چزابه دست رزمندگان ما بود. ما هم یک گردان از پشت میشداغ وارد کردیم و روی توپخانه فرستادیم. با دو گردان هم از روبهرو، به خط دشمن زدیم که تا 17 کیلومتر جلو رفتند.
بعدازظهر شروع عملیات طریقالقدس، قرار بود که ما تانکها را یکونیم کیلومتر به جلو ببریم. منطقه رملی بود. اگر تانکها حرکت میکردند، گردوغبار میشد که در نتیجه، توپخانۀ عراق تانکها را میزد. در این عملیات، اصل غافلگیری مدنظر بود و گردوخاک، ما را لو میداد. مانده بودیم که چهکار کنیم. همین که خواستیم تانکها را روشن کنیم، بادی وزید. جهت باد